نوشته شده توسط: الهه ناز
33. دوباره تنهایی
وقتی سکوت دوباره به سراغمون میاد، وقتی دلتنگیهامون جایی برای بقیه نداشته باشه، وقتی فکر کنی هیچ کسی نیست صدات رو بشنوه! وقتی احساس کنی توی این دنیای بزرگ تک و تنها هستی درست مثل ی جزیره دور افتاده توی قفسی از سنگ و آهن اسیری و خودت رو به دیوارهاش می زنی ولی راه فراری نداری دیگه هیچ چیزی برات رنگی نداره همه رنگها میشن سیاه و تاریک، وقتی همه آدمهایی که میشناسی یا دوستشون داری همه توخالی و پوچ میشن، وقتی دیگه کسی نموده که بهش اعتماد داشته باشی به شونهاش تکیه کنی، دلت میگیره میخواهی داد بزنی، میخواهی گریه کنی ولی دیگه اشکی برات نموده، میخواهی بیخیال همه چی بشی، ولی بازم نمیتونی؟ بغض راه گلوت رو فشرده و بازم سکوت ... تنها دوای دردهات میشه، دلهای سنگی مگه جایی برای دوست داشتن میگزاره؟ آدمایی که غرق در غرور و خودخواهی خودشون شدن، آدمهایی که جز خودشون کسی رو نمیبین، حتی توی نزدیکیشون، آدمهایی که قدر محبت و نیکی رو نمیدونن، قدر دوست داشتن صادقانه رو درک نمیکنن، کسایی که همیشه پر توقع بودن، دوست داشتن برای رسیدن به هدفشون همه چیز رو زیر پا بزارن حتی دل آدمها، دل شکوندن براشون از آب خوردن هم راحتره ؟
به قول شاعر:
چه کنم با دل تنها
چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد
دل من ای دل من
خدایا این ماه هم گذشت
ماه رحمتت
ماه بخشندگی
ولی هنوز هم رو نبخشیدم
هنوز اونی هستیم؟ که بودیم
خدایا
کمک کن بخشنده باشیم ودل رحم
قدر هم رو بدونیم
گذشت داشته باشیم ودر پیشگاهت شاکر
یا حق (سید احمدیپناه)
34. به کجا چنین شتابان؟
رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به هیچ به پوچ به سرابی که از دور خوش بود رنگی بود دلفریب به دنیایی که آدماش غرق خودشون بودن هرکسی برای خودش میدوید برای رسیدن به همون سراب که تو دنبالش بودی حالا که رسیدی دیگه رمقی برات نموده همه جونت رو ازت گرفتن دیگه لذت رسیدن و بدست آوردن برات مفهومی نداره رفتیم و رفتیم تا به سرزمین قصهها رسیدیم دنیایی توی خواب و رویا دنیایی که آدماش آدم نبودن فرشته بودن، فرشتههای از جنس بلور با بالهای طلایی، همه شاد و خندون، همه دلهاشون پر از مهربونی و صفا، قلبهاشون برای هم میتپید هم رو تو آغوش میکشیدند بالهاشون رو سایه هم میکردن، رنگهاشون قدهاشون چشمهاشون بالهاشون و همه چیز شون با هم فرق داشت ولی دلهاشون یکرنگ و صمیمی بود برای هم جون میدادن، وقتی بال یکشون زخمی میشد بقیه شون، دورش میچرخیدن هرکسی کاری میکرد تا از غم اون کم کنه، دلهاشون بقدری شفاف بود که وقتی میخواستن هم رو ببینن به قلب هم نگاه میکردن، رسیدن براشون معنی نداشت رقابتی بینشون نبود چون همشون کنارهم راضی و شاد بودن و از داشتههاشون راضی. وقتی مسیری رو میریم، بعضی وقتا به گذشته نگاه کنیم به عقب، به جایی که شروع کردیم، نکنه رسیدن به بعضی چیزها مارو نگاهمون دنیامون رو عوض کنه، نکنه با گرفتن مدرک همه رو بیسواد ببینیم، نکنه اگه روزی تو بازومونه همه رو ضعیف ببینیم، نکنه اگه ثروتی داریم همه رو فقیر ببینیم، نکنه وقتی شکل و قیافهای داریم بقیه رو زشت ببینیم، نکنه فکرکنیم همش خودمون بودیم که تلاش کردیم و زحمت کشیدیم؟ اون وقته که دوباره برگشتیم به جای اولمون، اونجایی که هیچ بودیم، شاید به خیلی چیزها رسیده باشیم ولی به خودمون نرسیدیم به اونی که باید باشیم ونبودیم، وقتی دلهایی رو شکستیم تا به هدفمون برسیم، ارزشهای که زیر پا گذاشتیم تا به چیزی که میخواهیم برسیم، وقتی برای رسیدن همه رو فدا کردیم تا فقط برسیم. اون وقته که دنیا برامون عذاب میشه، میشه جهنم، جهنمی که خودمون ساخت (سید احمدیپناه)
ادامه دارد...
نوشته شده توسط: الهه ناز
31. آدمها چقدر زود فراموش میشن!
وقتی سنگ لحد رو میزارن و بعد خا ک رو میریزن و بستگان باناله زاری دور میشن. وقتی نهایت اون که یاد شون بمونه کسی که این زیر خوابیده ی روز بینشون بوده مثل خودشون زندگی میکرده و نفس میکشیده شاید به یک سال هم نمیرسه. و زود مثل باد پاییزی فراموش میشیم.
چند روز پیش تصمیم گرفتم ی سری به بهشت زهرا بزنم، جایی که سرای ابدی همه ماست. تو راه به این فکر میکردم میشه ی روز هم کسی به فکر من بیافته و دلش برام تنگ بشه؟ راستش بستگان زیادی اونجا ندارم و اگه دارم هم نه آدرسشون رو داشتم و نه اینقدر صمیمی بودیم که بخواهم هر چند وقت برم اونجا. به قول بزرگی که گفته هر وقت احساس غرور کردی ی سری به قبرستان بزن. فکرکنم بازم احساس غرور کردم تصمیم گرفتم خودم رو بشکنم و دلم رو سبک کنم، یاد آدرسی افتادم. شاید نه تا حالا دیده بودمش و نه میشناختمش ولی ی حس بود ی حس غریب برای این که به کسی که سالها فوت کرده بود و بازماندگانش قلب من رو شکسته بودن دلم از دستشون خون بود سری بزنم، با خودم گفتم درسته اونا این کار رو کردن ولی به هرحال این مادر تقصیری توی این کار نداشته، با زحمت زیاد پیداش کردم، فاتحه ای خوندم و درد دلی باهاش کردم، ازش خواستم هم به من و هم به بستگانش عنایتی کنه تا این کینه ها و بغض ها رفع بشه.
توی مسیر سری به قطعه هنرمندان و قطعه شهدا زدم، آدم وقتی از قطعه شهدا رد میشه ی حال عجیبی پیدا میکنه، انگار هزار تا چشم دارن نگاش میکنن، عکسها همشون زندهاند و دارن بهت زل میزنن از دور برای همشون فاتحهای فرستادم.
البته بگم، مقبره های خانوادگی که قدیمیها و پولدارها برای خودشون درست کردن هم از قلم نیندازیم، اینجا هم فاصله طبقاتی و چشم هم چشمی بازم کار خودش رو میکرد و قطعات نزدیکتر و اعیانیتر برای پولدارها و دور افتاده ها برای فقیر بیچارهها ؟ کلاس گذاشتن با مال و مکنت و ماشینو و......و که بماند هنوز فلسفه این اومدن و رفتنها رو نفهمیدم این همه آدم میان و میرن ولی نهایتش چی؟ جالب اینجاست که توی این چند سالها هروقت رفتم بهشت زهرا بارون اومده. عجیبه، پارسال که بارون تندی گرفت در به در دنبال ماشینی میگشتم تا سوارشم.
نمیدونم این آدمها به چه نیتی میان ولی عجیب اینجا بود که فقط حالشون شاید به چند دقیقه هم نکشه و بد میشن همون آدم قبلی؟ ازخودم که بگذریم خانوادهای رو دیدم که با بچه کوچیک بد جوری زیر بارون مونده بودن ولی هیچ کسی حاضر نمیشد که تا سر جاده سوارشون کنه. انگار آدما همشون شده بودن مثل سنگ لحد خشک و بی روح با خودم میگفتم هنوز بوی خاک از فضا جدا نشده، هنوز نالهها و زجههامون که تموم نشده شدیم همون قبل !!
چرا عادت کردیم همش کارهای تکراری کنیم. ظرف خرما و میوه رو بگیریم جلوه بقیه و طلب آمرزش کنیم. نمیشه برای شادی روح رفتگانمون هم شده دست بیچارهای رو بگیریم. دل کسی رو بدست بیاریم،
مشکل کسی رو حل کنیم، و...
شاید زیارت اهل قبور برامون شده ی تفریح و سرگرمی و یا پرکردن وقت و یا اینکه بخواهیم قافیه خالی نمونده باشه و ادای دین کرده باشیم. و شاید هم شد موقع برگشتن از دست فروشهای تو راه میوه و سبزی بخریم و بعدش بریم پارک برای تفریح، تا یک روزمون تموم بشه. روزیکه رفت و دیگه هرگز برنخواهد گشت. روزیکه از عمر نانوشتهمون یک ورق کم کرد.آدما زود فراموش میشن مثل روزهایی که میان و میرن، مثل لحظهها و ثانیههایی که زود میگذرن.
موقع برگشتن بود که با خودم گفتم: چنان باش که اگه زنده بودی به تو مهر ورزند و اگر مردی بر تو بگریند. (سید احمدیپناه)
32. برای ی لقمه نون
وقتی کمر خمیده نوجوان 13-12 ساله ای زیر بار کیسه گونی نون خشک و پلاستیک خم شده و خودش رو به سختی راه میبره و گوشه کوچه منتظر رفیقهاشه تا باهم برگردن رو میبینیم با خودت میگی همش برای ی لقمه نونه.
وقتی چهره پر از دردپیر مرد رفتگری که تو سرما دستاش رو به هم میماله تا ی کم گرما بگیره تنش میلرزه ولی بازم جاروش رو روی دوش میگیره و سحرگاه خش خش جاروش از پنجره به گوش میرسه رو میشنویم با خودت میگی همش برای ی لقمه نونه.
وقتی فریادهای مسافرکشهایی که هم انرژیشون رو توی صداشون جمع کردن و تا نیمه شب دنبال مسافر توی خیابون جار میزنن طوری که شیشهها میلرزن بازم میگی برای لقمه نونه.
وقتی معلمی رو میبینی سرتا پاش گچی شده و گلوش از اینکه اینقدر حرف زده گرفته غصههاش رو از چشمهاش میتونی بخونی و بازم خودش رو سرپا نگه میداره و کارش و با جان و دل انجام میده. بازم میگی برای ی لقمه نونه.
وقتی زن جوانی که صورتش رو گرفته و کنار خیابون جوراب و عروسک میفروشه وقتی نگاهای کنجکاو عابران با تحقیر و سرزنش و یا ... تحمل میکنه تا مشتریها بخواهن با ترحم چیزی ازش بخرن با خودت میگی بازم برای ی لقمه نونه.
وقتی توی بیمارستان سوپروایزر بخش رو میبینی که از خستگی رو میز خوابش برده وقتی بیدارش میکنی میگه دوشیفت پشت سر هم وایستاده ودیگه نا نداره بازم میگی برای ی لقمه نونه.
وقتی کارمندی رو میبینی که واسه پرداخت قسطها و بدهیهاش تا دیروقت اضافهکار میایسته وقتی میاد خونه بچهها همشون خوابن دلش لگ زده برای شام دور هم وخنده بچهها بازم میگی همش برای ی لقمه نونه.
وقتی معلولی رو میبینی که با همه مشکلاتش غرفه ای رو میچرخونه وظهر که میشه پای مصنوعیاش رو زیر سرش میزاره و توی نماز خونه میخوابه، بازم میگی برای ی لقمه نونه.
وقتی دختر جوونی رو میبین که صبح زود زده بیرون تا برای حقوق ناچیزی توی یک شرکت با همه خطراتش همه مشکلاتش و همه درد سرهاش کارکنه، بازم میگی برای لقمه نونه.
وقتی کارگری که توی چاپخونه با بوی رنگ و چسب و کلی سر وصدا بازم آواز میخونه وکارش رو میکنه، با خودت میگی بازم برای لقمه نونه.
وقتی جوونی با همه غرور و نجابت خودش رو مهندس اسکاج معرفی میکنه رو میبینی که توی اتوبوسها داد میزنه و میخواهد مردم ازش اسکاج بخرن، بازم میگی برای ی لقمه نونه.
وقتی ماموری رو میبینی که از فرط خستگی و بی حالی سر چهارها این پا اون پا میکنه وزیر بارون سوتش قطع نمیشه این قدر دود خورده که نفسش در نمیاد، بازم میگی برای ی لقمه نونه.
وقتی کارگر نانوایی رو میبینی که عرق ریزان توی گرمای تابستون با دستش خمیرو توی آتیش میزاره، بازم می گی برای ی لقمه نونه.
وقتی جونی رو میبینی که با مدرک لیسانس شده راننده تاکسی و از صبح تا شب توی خیابونها دنبال ی لقمه نونه. و....
وقتی اینا رو میبینی وقتی دردها رو می بینی وقتی کاری نمیتونی انجام بدی، اون وقته که فقط میتونی به هموش بگی خدا قوت. و با خودت میگی: مرد آن است که در کشاش قوس سنگ زیرین آسیاب باشد. (سید احمدیپناه)
ادامه دارد...
نوشته شده توسط: الهه ناز
29. یک روز یک دیونه:
بهش میگفتن دیونه، میدونی چرا؟ اخه کدوم عاقلی با حال خرابش با تب ولرز وقتی که حتی بازور میتونه راه بره وقتی چشماش به سختی باز میشن صبح به این سردی پا میشه برای اینکه بیاد و فقط چند دقیقه بگه: من اشتباه کردم و پشیمونم؟ کدوم عاقلی حاضر میشه جایی بره که هیچی منتظرش نیست؟ در بازه و بازم مثل همیشه تلفن جای تو رو گرفته ؟ اونم 7.15 صبح بازم این تلفن ارزشش بیشتر از تویی بوده، نیم ساعت توی اتوبوس با اون حالت سرپا وایستادی که زود تر برسی؟ دیونه میدونه زیاد وقت نداره، شاید فقط یک ربع ولی نمیدونم وقتی میگه من پشیمونم و سرش و پایین میاندازه، چرا کسی نیست نزاره غرور مردونهاش رو بشکنه سرش رو بالا بگیره، ببوستش تا بیشتر از این شرمنده نباشه اونم به خاطر خواستهایی که فکر میکرده حقش بوده که شاید نیست. بازم وقتی تو همین مدت کوتاه میخواهد چند کلمه حرف بزنه بازم تلفن دیونه رو جا میزاره ؟؟ که شاید میتونست برای بعد هم بشه شاید ساعتی بعد ولی انگار نمیشه، چون دیونه همیشه چوب دیونگی اش رو خورده . دیونه فکرمیکنه خوب حتما حقشه این همه رنج ببینه؟ حتی کلمهای نشون بده که کسی اون رو میخواهد یا کسی منتظرش بوده که حرفاش رو میشنوه، دیده نمیشه. دیونه هنوز منتظره ولی ...
دیونه میره با کلی حرف نزده و کلی درد نگفته. دیونه رو همه جا میشناختند چون همیشه خلاف حرکت آب میرفت همیشه برخلاف همه بود. همه جا مسخرهاش میکردن همه بهش میخندیدن، همه سر به سرش میزاشتن. دیونه برای خودش شعر میگفت ترانه میخوند، خواب می دید . دنیایی داشت این دیونه که توش برای خودش خوش بود و شاد، ولی مگه میشد یعنی مگه میزاشتن. چیزهایی میشنید، چیزهایی میدید که دلش رو میسزوند. دیونه با خودش فکر میکرد چرا کسی حرفش رو نمیفهمه . داد می زد، ناله میکرد، زجزه میزد، میسوخت و کسی نبود حرفش رو بشنوه. تا آخرش فهمید: دیونه فهمید که دیونه نیست: عاشقه، ی عاشق تنها . (سید احمدیپناه)
30. جاده زندگی
تو مسیر زندگیمون وقتی قدم به جاده زندگی میزاریم، وقتی با اولین گریهمون چشم به دنیا باز میکنیم وارد جاده زندگی میشیم، جاده ای که نه آغازش دست ما بوده و نه پایانش . ما فقط رونده هستیم ومحرک .
توی جاده زندگی وقتی راه میفتیم اولش سرعتمون کمه؟ مثل کودکی که تازه را رفتن رو یاد میگیره. دوروبرمون رو خوب میبینیم، همه چیز رو قشنگ و جالب میبینیم. همین که ی کم پا به سن میزاریم سرعتمون زیادتر میشه، دیگه کم کم اطرافمون کمتر دیده میشه چون فکر وذکرمون شده جاده - مسیر - حرکت.
بعضی وقتا باید توی این جاده تغییر مسیر بدیم دنده عوض کنیم، سرعتمون رو بیشتر کنیم. بعضی وقتا باید ترمز کنیم. چون ممکنه دیگه نتونیم ادامه راه رو بریم. بعضی وقتا به پیچ وخم میرسیم سرعتمون رو کمتر میکنیم. بعضی وقتا باید سربالایی یا سرپاینی بریم. توی این جاده بعضی وقتا همفسر داریم همسفری که شاید تا آخر جاده باهامون بیاد و یا شاید مسافر نیمه راه باشه ومارو تنها بزاره. بعضی وقتا کسایی میان و ازمون جلو میزنند و بعضیها هنوز عقبتر از ما در حرکتند. ما تو جاده خودمون حرکت میکنیم جادهای که ی روز به انتهاش میرسیم و زمانش رو نمیدونیم. توی آخرهای مسیر کم کم بنزین تموم میکنیم و به روغن سوزی میافتیم. و کم کم به فکر تموم شدن جاده میافتیم. ولی هنوز جاده ادامه داره تا خط پایان رو ببینیم. جاده زندگی برامون جادهای است که فقط رو به جلو میریم هیچ وقت دنده عقب نداریم هیچ وقت دوباره منظرهای که ابتدای جاده دیدیم برنمیگرده . وقتی به آخرهای جاده میرسیم، افسوس میخوریم که چرا آهستهتر نرفتم، چرا خیلی چیزها رو ندیدم. ولی دیگه هیچ فایدهای نداره . بیایم بعضی وقتا به اطرافمون هم نظری بیندازیم شاید چیزی برای دیدن بود. (سید احمدیپناه)
ادامه دارد...
نوشته شده توسط: الهه ناز
25. آنکاه که انسانی دروغ میگوید قسمتی از جهان را به قتل میرساند..اینها مرگهای کمرنگی هستند که انسانها به اشتباه آنرا زندگی میخوانند. جیمز هتفیلد
26. حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد....تگرگی نیست مرگی نیست صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است. (مهدی)
27. خودت باش ...
آنقدر قوی باش که بتوانی با روزگار روبرو شوی .
آنقدر ضعیف باش تا بتوانی قبول کنی که نمیتوانی همهی کارها را به تنهایی انجام دهی .
و در مقابل کسانی که به کمک تو احتیاج دارند بخشنده باش .
در مورد نیاز های شخصات صرفهجو و قانع باش .
آنقدر عاقل باش تا قبول کنی در مورد همه چیز آگاهی نداری .
آنقدر ساده باش که به معجزه اعتقاد داشته باشی .
شادیهایت را با دیگران تقسیم کن .
در غم و اندوه دیگران شریک شو .
راهنمای افرادی باش که خود را گم کردهاند .
هنگامی که تردید داری پیرو کسانی باش که به موفقیت رسیدهاند .
اولین کسی باش که به رقیب پیروزت تبریک میگویی .
آخرین کسی باش که از رفیق شکست خوردهات انتقاد میکنی .
برای اینکه دچار اشتباه نشوی از جایی که قدم بعدیت را میگذاری مطمئن شو .
از مقصد و هدفت خاطر جمع شو تا مبادا راه غلط را بروی .
با کسانی که به تو عشق میورزند مهربان باش .
و بالاتر از همه خودت باش...
(گفته شده از آقای مرتضی ابراهیمی)
28. زرنگی:
1
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی
پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیلگیتس است
پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است
2
پدر به دیدار بیل گیتس میرود
پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم
بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند
پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است
بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است
3
پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی میرود
پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیر عامل سراغ دارم
مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!
پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!
مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد
و معامله به این ترتیب انجام میشود
نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم میتوانید
چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگزینید. بیل گیتس
ادامه دارد...
نوشته شده توسط: الهه ناز
17. توصیه دوستانه: مشکلات زندگی
استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم استاد گفت : من هم بدون وزن کردن، نمیدانم دقیقا" وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همینطور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمیافتد استاد پرسید خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی میافتد؟ یکی از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد میگیرد، استاد گفت: حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟ شاگرد دیگری جسارتا" گفت: دستتان بیحس میشود عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج میشوند و مطمئنا" کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند. استاد گفت : خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟ شاگردان جواب دادند : نه پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات میشود؟ درعوض من چه باید بکنم؟ شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. استاد گفت : دقیقا" مشکلات زندگی هم مثل همین است اگر آنها را چند دقیقه در ذهنتان نگه دارید اشکالی ندارد. اگر مدت طولانیتری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد اگر بیشتر از آن نگهشان دارید، فلجتان میکنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود. فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است. اما مهمتر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید به این ترتیب تحت فشار قرار نمیگیرید، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار میشوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشی که برایتان پیش میآید ، برآیید دوست من ، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری زندگی همین است .
18. توصیه دوستانه: چهار اصل اساسی یک هدف سالم که برای آینده خود در نظر میگیریم باید دارای شرایط زیر باشد:
الف- رفاه و آسایش بیشتری فراهم سازد.
ب- به ما احساس مفید بودن، خوشی و نشاط بخشد.
ج- از روی چشم و همچشمی و رقابت با کسی انتخاب نشده باشد.
د- انتخاب آن تحت فشار پدر و مادر و یا به توصیه اطرافیان نباشد.
19. توصیه دوستانه: تو، صاحب بصیرتی. مثل ریگی در جویبار، همیشه رو به بینهایت حرکت کن، روی تمام کسانی که با تو در ارتباطاند، موجوار تاثیر بگذار.
20. توصیه دوستانه: یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن کسی هست که عاشقانه تو را مینگرد و منتظر توست اشکهای تو را پاک میکند و دستهایت را صمیمانه میفشارد تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن و اگر باور داشته باشی میبینی ستارهها هم با تو حرف میزنند باور کن که با او هرگز تنها نیستی هرگز فقط کافی است عاشقانه به آسمان نگاه کنی !
21. توصیه دوستانه: پاییز نگاه سردش را روی جاده جا میگذارد و من از مرز خستگیها میرسم و تو اما هنوز منتظری، دفتر خاطراتم روی دستهایت خاکستر میشود، باد میوزد و تکههای خاطراتم را روی شاخههای پاییز میکشاند پاییز بیتابتر از همیشه میگرید. حالا من ماندهام با خاطراتی سوخته باد- پاییز - دلتنگی و تو..... و اما تو، تا بهار منتظرم میمانی ایمان دارم !
22. توصیه دوستانه: هر رفتاری از دیگران که موجب آزار ما میشود موجب شناخت بیشتر خودمان خواهد شد.
23. توصیه دوستانه: دو دوست با پای پیاده از جادهای در بیابان عبور میکردند بین راه سر موضوع اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند یکی از آنها از سر خشم بر چهر دیگری سیلی زد. دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد ولی بدون آن که چیزی بگوید روی شنهای بیابان نوشت امروز بهترین دوست من بر چهرهام سیلی زد.
آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند به یک آبادی رسیدند تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند ناگهان شخصی که سیلی خورده بود لغزید و در برکه افتاد نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد بعد از آن که از غرق شدن نجات یافت بر روی صخرهای سنگی این جمله را حک کرد امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.
دوستش با تعجب از او پرسید بعد از آن که من با سیلی تو را آزردم تو آن جمله را روی شنهای صحرا نوشتی ولی حالا این جمله را روی صخره حکمیکنی؟ دیگری لبخندی زد و گفت وقتی کسی ما را آزار میدهد باید روی شنهای صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش آن را پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی در حق ما میکند باید آن را روی سنگی حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد.
ادامه دارد...
نوشته شده توسط: الهه ناز
7. توصیه دوستانه: سه زمان
در زمان حال باش
وقتی میخواهی خوشبخت و موفق باشی بر آنچه درست حالا وجود دارد تمرکز کن و از اهدافت برای توجه به آنچه الان مهم است استفاده کن.
ازگذشته درس بگیر
زمانیکه میخواهی زمان حال را بهتر از گذشته کنی به آنچه در گذشته رخ داده توجه کن و چیزی ارزشمند و مفید از آن بیاموز. مسایل را به گونهای متفاوت در زمان حال انجام بده.
برای آینده برنامهریزی کن
وقتی میخواهی آینده را بهتر از زمان حال کنی مجسم کن که آیندهای عالی چگونه خواهد بود. برای اینکه به وقوع آن کمک کنی برنامهریزی کن. برنامهات را در زمان حال و به مرحلهی اجرا در بیاور.
8. استاد محمدرضا شجریان
به نام خدا
ای خنیاگر«همایون مثنوی» های دلتنگی که «نوا»ی شورانگیز آوازت «آرام جان» «خلوت گزیدگان» است . ای نغمه گر«بیداد»های روزگار که «چشمهی نوش»ساز صدایت«آهنگ وفای» بیدلان است . ای «دستان» شیرین لهجه که از «دولت عشق» تحریرهای دل نشینت «راز دل» به «آستان جانان» میبرد و «در خیال» ، «چهره به چهره» حقیقت مینشاند . ای ترنم دلربای باران در«شب،سکوت،کویر» که شاه بیت غزلهایت «جان عشاق» را به «یاد ایام» دلنوازی دوست زنده میکند . در«شب وصل»که شور و«ماهوت» «سر عشق» باز میگوید، از سوی «دل مجنون» «دود عود» بر میخیزد و هر سراندازی را که در پیگشودن«معمای هستی» است «رسوای دل» میکند . ای طرب ساز عاشقان . این روزها که «دل شدگان» «زیر گنبد مینا» در انتظار« پیام نسیم» مهرورزی است، مگو که«زمستان است» نغمه سر کن از« انتظار دل» تا با رشتهی«پیوند مهر » به «سپیده» آرزوها چشم بگشاییم که «بی تو به سر نمیشود» و باقی را « عشق داند» .
9. توصیه دوستانه: به هیزم شکن ماهری کاری دریک تجارتخانه بزرگ چوب پیشنهاد شد و آن قبول کرد. حقوق پیشنهادی و همه شرایط کار فوق العاده بود و به همین خاطر هیزم شکن عزمش رو جزم کرد که تمام تلاشش رو بکند و کار رو به نحو احسن انجام بدهد.
کارفرما یه تبر بهش داد و بعد هم او را به محل کارش برد.
روز اول 15 تا درخت رو انداخت. کارفرما برای کار خوبش ازش تشکر کرد و بهش گفت که همینطوری ادامه بدهد... این تشویق باعث شد هیزم شکن تو کارش انگیزه بیشتری پیدا کند. روز بعد هیزم شکن بیشتر تلاش کرد ولی این بار 10 تا درخت رو انداخت. روز سوم حتی از روز دوم هم بیشتر سعی کرد ولی فقط 7 تا درخت را توانست قطع کند.
هر روز که میگذشت تعداد درختها کمتر میشد. با خودش گفت حتما دارم قدرتم را از دست میدهم. رفت پیش کارفرما و بهش گفت که چی شده و اینکه چقدر ناراحت است. کارفرما گفت: آخرین بار کی تبرت را تیز کردی؟ هیزم شکن گفت: تیز؟؟؟ وقت نداشتم تیزش کنم! سرم گرم قطع کردن درختها بود!!! گاهی تو زندگی لازم است که یه کم وایسیم و نگاهی به خودمون و داشتههامون بندازیم.. چیزایی که داریم همیشه کافی و کامل نیستند. کلید موفقیت این است که هر چند وقت یک بار تبر وجودمون را تیز کنیم!
10. توصیه دوستانه: روزی پسر بچهای در خیابان سکهای یک سنتی پیدا کرد . او از پیدا کردن این پول، آن هم بدون هیچ زحمتی ، خیلی ذوق زده شد. این تجربه باعث شد که بقیه روزها هم با چشمهای باز، سرش را به سمت پایین بگیرد ( به دنبال گنج ) !!! او در مدت زندگیش ، 296 سکه 1 سنتی ، 48 سکه 5 سنتی ، 19 سکه 10 سنتی ، 16 سکه 25 سنتی ، 2 سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده 1 دلاری پیدا کرد . یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت . در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت ، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید ، درخشش 157 رنگین کمان و منظره درختان اطراف در سرمای پاییز را از دست داد. او هیچگاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان ، در حالی که از شکلی به شکل دیگر در میآمدند ، ندید . پرندگان در حال پرواز ، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر ، هرگز جزئی از خاطرات او نشد . ........
11. توصیه دوستانه: درون هر کس قدرت انجام کارها ، دانستن و عشق ورزیدن است . تفاوت انسانها در استفاده آنها از این قدرتهاست.
ادامه دارد...
نوشته شده توسط: الهه ناز
5. توصیه دوستانه: روشهای موفقیت و رموزکامیابی
بسیار پیـش آمـده کـه در سـایـتــها و مجلات گوناگون به مطالبی با عنوان "روشـهای موفقیت"، "رموز کامیابی" و غیره برخـورد نـمـوده بـاشیـد. همـهاین نوشتارها عموما دارای نـواقـص و نقاط ضعفی میباشد که انسـان را آنچنان که باید و شـایـد به سـر منـزل مقصود نمیرسانند.
در کتاب آسمانی قرآن 12 آیه بسیـار معجزه آسا وجود دارد که شاید کمتـر کسی تا به حـال بـه آن تـوجه نـموده باشد. سخنانی به نهایت جالب و هدایتگر که هر فردی را بـطور یقین در زندگی موفق نموده و به بالاترین درجات سوق میدهد. به نظر من اسـرار کامیابی در تمامی مراحل و جنبههای زندگی در این 12 آیه ارزشمند نهفته است.
هنگام نگارش این مقاله تصمیم گرفتم کلمات مهم این آیات را بصورت مورب (ایتالیک) از دیگر کلمات متمایز کنم ولی دیدم که تـک بـه تـک کـلمـات آنـقدر زیـبا و لطیف هستند که نمیتوان برخی از آنها را از برخی دیگر تمیز داد. بـرای رسـیـدن بـه مـوفـقـیت کـافی است این آیات را با قلبی روشن به ذهن سپرده و با تفکر آنها را سرلوحه همه اعمال و رفتار خود نمایید. به خداوند فرصت دهید، خواهید دید که زندگی شما دچار تحول شگرفی خواهد شد.
و اکنون آیات...
آیات 19 تا 30 سوره مبارکه الرعد:
بنام خداوند بخشنده مهربان
آیا مسلمانی که به یقین میداند کـه این قرآن به حق از جانب خدا بـر تو نازل شده است [و از آن کـسب عـلـم و حـکـمت و سعادت میکند] مقامش نزد حق با کافر نابینای جاهل یکسان است؟
و تنها عاقلان متذکر این حقیقتند. تنـها عاقلانند که هم به عهد خدا وفا میکنند و هم پیمان حق را نمیشکنند.
و هم آنچه را خدا به پیوند آن امر کرده [مانند صله رحم و دوستی پدر و مـادر و مـحـبـت اهـل ایـمـان و حـفـظ عـهـد و پـیـمـان بـا خـدا و خـلق و راسـتـگویـی و غـیـبت نکردن و مسخره نکردن و چـشم نداشتن به مال و ناموس دیگران] اطاعت میکنند.
و از خدا میتـرسـند و از سختی هنگام حساب میاندیشند.
و هم در طلب رضای خدا راه صبر پیش میگیرند و نماز بپا میدارند و از آنچه نصیبشان کردیم به فـقـرا پـنهان و آشکارا انفاق میکنند و در عوض بدیهای مردم نیکی میکنند.
اینان هستندکه عاقبت منزلگاه نیکو یافتند که آن منزل بهشتهای عدن است که در آن بهشت خود و همه پـدران و زنـان و فـرزنـدان شـایـسـته خویش داخل میشوند.
درحالی که فرشتگان بر [تهیت] آنها از هـر در وارد میگردند و [مـیگویند] سلام بر شما که [در طاعت و عبادت خدا و رنج و آلام عالم] صبر پیشه کردید تا عاقبت منزلگاه نیکو یافتید.
و آنانکه پس از پیمان بستن [با خدا و رسول] عـهد خـدا شـکسـتـنـد و هم آنچه خدا به پیوند آن امر کرده [مانند صله رحم و دوستی علی (ع) و مؤمنان و اولیاء خدا] پاک بریدند.
و در روی زمین فساد و فـتـنه بـرانـگیـختـنـد ایـنان را لعن خدا و منزلگاه عذاب دوزخ نصیب است.
خدا هر که را خواهد فراخ روزی و هر که را خـواهـد تنگ روزی گردانـد و[این مردم کافر] به زندگی و متاع دنیا دلشادند در صورتیکه دنیا در قبال آخرت متاع ناقابلی بیش نیست.
کافران میگویند چرا آیات و حجت قاطعی از خدا بر[اثبات نـبوت] او نازل نشد[ای رسول ما] تو به آنها بگو که [حـجت قـاطـعـی مـانـند قرآن و معجزات دیگر آمد اکنون]
خـدا هر که را خواهد گـمـراه و هـر کـه را بـه درگـاه او تـضرع و انابه کند هدایت میکند. [چه اشخاصی بدرگاه خدا تضرع و انابه میکـنـند؟] آنها کـه بـه خدا ایمان آورده دلهاشان بیاد خدا آرام میگـیـرد [مـردم] آگـاه باشید که تنها یاد خدا آرام بخش دلها است.
آنها که به خدا ایمان آورده به کارهای نیکو پرداختند خوشا بر احوال آنها و مقام نیکوی آنها.
[ای محمد (ص)] ما تو را به رسالت میان خلقی فرستادیم که پیش از این هم پیغمبران و امتهای دیگر بجایشان بوده و درگذشتند[امر تازهای نیست که ترا به رسالت فرستادیم] تا بر امـت آنـچه [از معارف الهـی] از ما به وحی بر تو رسد تلاوت کنی و به مـردمـی کـه بـه خدای مهربان کافر میشوند بگو او خدای من است و جز آن خدایی نیست و من بر او توکل کردهام و روی امیدم بسوی اوست.
راست گفت خداوند بلند مرتبه بزرگوار
این آیات را 10 باره و 100 باره بخوانید، به آنها عمل کنید، به تک تک کـلمـات بیندیشید و در زندگی موفق شوید! معجزه این آیات این است که با هر با خواندن آنها چیز جدیدی از رموز موفقیت در ذهن شما منقوش خواهد شد.
6. توصیه دوستانه: خودت رو کشف کن ! تو مثل یک جزیره ناشناخته هستی . بعضی قسمت های وجودت خارزاره و هنوز بایره ! هیچ گلی کاشته نشده و هیچ کسی نخواسته بهش سر بزنه ! کسی بهش رسیدگی نکرده ! آن بخشها رو بشناس ! شاید در حین کشف این منطقه گریه کنی و از غم ناشناخته بودن اشکت در بیاد ! نترس !یه قسمتهایی هست که بهش عادت داری . هر روز بهش سر میزنی و مدتهاست که بهرهبرداری میشه ! زنده هست این قسمت وجودت ! بهش عادت داری ! سعی کردی بگی فقط همه وجودت همینه ! یه بخش هایی گنجهای ناشناخته هست. گنجهایی که بیانتهاست و قیمتی نمیشه روش گذاشت. تا آخر عمرت تو رو بی نیاز میکنه . در کشف این بخش از عشقت و خوشحالیت اشک ذوق میریزی ! شکر میکنی که همه چیز داری و در دل میگی : سالها دل طلب جام جم از ما میکرد و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد. سعی کن هر سه منطقه وجودت رو کشف کنی هر قدر هم که وقت بگیره و به نظر سخت باشه ولی میارزه ! اون موقع تازه با خودت دوست میشی و با خودت غریبه نیستی چون هیچ چیز رو در وجودت انکار نمیکنی !
حیفه کشف نشیها
ادامه دارد...
نوشته شده توسط: الهه ناز
روشهای موفقیت
1. توصیه دوستانه: زیباترین قلب
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا میکرد که زیباترین قلب را درتمام آن منطقه دارد. جمعیت زیاد جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیدهاند.
مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت.
ناگهان پیرمردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست.
مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیرمرد نگاه کردند قلب او با قدرت تمام میتپید اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکههایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند برای همین گوشههایی دندانه دندانه در آن دیده میشد.
در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکهای آن را پرنکرده بود، مردم که به قلب پیرمرد خیره شده بودند با خود میگفتند که چطور او ادعا میکند که زیباترین قلب را دارد؟
مرد جوان به پیر مرد اشاره کرد و گفت تو حتماً شوخی میکنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه کن ؛ قلب تو فقط مشتی زخم و بریدگی و خراش است.
پیر مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر میرسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمیکنم. هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او دادهام، من بخشی از قلبم را جدا کردهام و به او بخشیدهام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکهی بخشیده شده قرار دادهام؛ اما چون این دو عین هم نبودهاند گوشههایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد که برایم عزیزند؛ چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیدهام اما آنها چیزی از قلبشان را به من ندادهاند، اینها همین شیارهای عمیق هستند.
گرچه دردآور هستند اما یادآور عشقی هستند که داشتهام.
امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعهای که من در انتظارش بودهام پرکنند، پس حالا میبینی که زیبایی واقعی چیست؟
مرد جوان بیهیچ سخنی ایستاد، در حالی که اشک از گونههایش سرازیر میشد به سمت پیرمرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعهای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیرمرد تقدیم کرد پیرمرد آن را گرفت و در گوشهای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت.
مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود زیرا که عشق از قلب پیرمرد به قلب او نفوذ کرده بود.
2. توصیه دوستانه: خوشبختی و موفقیت
هیچ چیز واقعا به پایان نمیرسد، مگر اینکه تو دست از تلاش برداری. سعادت، خوشبختی نیست. خوشبختی داغ و پرهیجان است و میتواند برمبنای چنین خاصیتی به سردی و ملالآوری نیز بگراید و کسل کننده شود. اما سعادت از جنس بودن است، هر چه بیشتر وجود را در هستی گسترانده شود و یگانگی صورت پذیرد، سعادتمندی بیشتری حاصل خواهد شد. هستی برای انسان خوشبخت، موضوعی برای تفکر است، اما انسان سعادتمند در هستی حضور مییابد.
انسان خوشبخت، دیگران را کار ابزاری برای پیشبرد امور خویش میبیند، اما فرد سعادتمند، دیگران را نیز زنده و پرشور و هر آنچه هستند خواهد دید و شناخت. انسانهای خوشبخت دارای ایست وجودیند، اما سعادتمند، سیال و جاری و ترانهخوان است.
3. توصیه دوستانه: خدا و کلاغ
کلاغ لکه ننگی بود بر دامن آسمان و وصله ناجور برلباس هستی و صدای ناهموار و ناموزونش خراشی بود بر صورت احساس. با صدایش نه گلی میشکفت و نه لبخندی بر لبی مینشست. صدایش، اعتراضی بود که در گوش زمین میپیچید. کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را. کلاغ فکر میکرد در دایره قسمت، نازیباییها تنها سهم اوست و نظام احسن عبارتی است که هرگز او را شامل نمیشود.
کلاغ غمگینانه گفت: کاش خداوند این لکه سیاه را از هستی میزدود و بالهایش را میبست تا دیگر آواز نخواند.
خدا گفت: " صدایت ترنمی است که هر گوشی آن را بلد نیست، فرشتهها با صدای تو به وجد میآیند. سیاه کوچکم ! بخوان. فرشتهها منتظر هستند." و کلاغ هیچ نگفت.
خدا گفت:" سیاه چنان مرکبی است که زیبایی را از آن مینویسند و تو این چنین زیباییات را بنویس و اگر نباشی، جهان من چیزی کم دارد، خودت را از آسمانم دریغ نکن " و کلاغ باز خاموش بود.
خدا گفت:" بخوان برای من . بخوان این منم که دوستت دارم، سیاهیات را و خواندنت را" و کلاغ خواند. اما این بار عاشقانهترین آوازش را خدا گوش داد و لذت برد.
4. توصیه دوستانه: آموختنیها
آموختهام که : در جست و جوی محبت و خوشبختی زمانی برای تلف کردن وجود ندارد.
آموختهام که : بهترین کلاس دنیا کلاسی است که زیر پای خالقترین فرد (خالق یکتا) است .
آموختهام که: تنها چیزی که یک شخص میخواهد فقط دستی است برای گرفتن او و قلبی است برای فهمیدنش.
ادامه دارد...
نوشته شده توسط: الهه ناز
عارفانه:
1. حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند: ((دنیا متاعی بیش نیست (یعنی وسیلهای است برای گذراندن عمر ) و بهترین متاع دنیا همسر شایسته است.))
2. امام صادق علیه السلام فرمودند: ((فرشتگان از شرط بندی بیزارند و قمارباز را لعن میکنند ،مگر شرط بندی در اسب سواری و شترسواری و تیراندازی و شمشیربازی باشد ،هم چنان که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در اسب سواری با اسامه بن زید مسابقه دادند.))
3. ((نزدیکترین شما به من در قیامت ،راستگوترین، امانتدارترین، وفادارترین به عهد ،خوش اخلاق ترین و نزدیکترین شما به مردم است.)) رسول اکرم صلی الله علیه و آله
4. ((ظلم مکن همانگونه که دوست نداری به تو ظلم شود.)) امام علی علیه السلام
5. امام کاظم علیه السلام میفرماید: ((خداوند فرشتهای را به زمین نمیفرستد مگر آنکه ابتدا خدمت امام علیه السلام میرسد و مطلب را به ایشان عرضه میکند و به درستی که محل رفت و آمد ملائکه از جانب تبارک و تعالی صاحب این امر است.))
6. ((خوش اخلاقی دین مومن را کامل میکند.)) امام موسی کاظم علیه السلام
7. ((اندوهگینم نکرد گناهی که پس از آن مهلت یافتم دو رکعت نماز بخوانم و از خداوند طلب عافیت و آمرزش نمایم)) امام علی علیه السلام
8. ((روزگار دو روز است روزی به نفع تو و روزی به ضرر تو.)) امام علی علیه السلام
9. امام علی (ع): ((کسی که آرامش خود را در کتابها بجوید هیچ گاه آشفته نخواهد بود))
10. ای ماهتر از لیلا
ای آینه دلها ... یا فاطمه زهرا
دریاب دل ما را ... یا فاطمه زهرا
مهرت به دل افتاده در پیچ و خم جاده
ای زمزمه زیبا ... یا فاطمه زهرا
این دست نه ان دست است این پای نه آن پای است
ای کاش شوم برپا ... یا فاطمه زهرا
این پرسش سربسته چندی است به دل مانده
محبوب توام آیا ... یا فاطمه زهرا؟
من معنی غمها را افسوس نمیدانم!
آنگونه بمانم یا ... یا فاطمه زهرا
ای کاش بمانم تا آن روز که مجنونم
ای ماهتر از لیلا ... یا فاطمه زهرا
هم اسوه بارانی، هم همهمه دریا
ای عشق پر از غوغا ... یا فاطمه زهرا
در قعر سیاهیها خورشید تو میتابد
امید منی هرجا ... یا فاطمه زهرا (نسیم شهرابی)
11. امام علی علیه السلام : «آشتی دادن میان مردم ، از هر نماز و روزهای با ارزشتر است .»
12. رسول اکرم (ص): «دو نعمت است که شکر آن گذارده نمیشود؛ امنیت و سلامت.»
13. حضرت علی (ع): «صبر بر دو نوع است: صبر بر آن چیزی که دوست دارید و صبر بر آن چیزی که دوست ندارید.»
14. امام رضا (ع): «بخاطر دین، دنیا را از دست ندهید و بخاطر دنیا، از دین فاصله نگیرید.»
15. امام حسین (ع): «بدانید که نیکیها ستایش برانگیزد و پاداش آخرت را به همراه دارد.»
16. امام علی (ع): «حق گویی، از سکوت بهتر است.»
17. امام صادق (ع): «در کارها استوار باش تا به هدف نزدیک شوی»
18. امام علی (ع): «آنکه عیب تو را به تو نشان میدهد دوست تواست.»
19. حضرت محمد(ص): «کمک کردن مرد در خانه و کمک کردن زن به مرد ثواب دارد.» «خداسالاری و مردم داری»
20. امام رضا (ع): «کجا هستید آنهائی که تعاون بکنند؟ ندارد دین آن کسی که در حق خواهر و برادرش خوبی نکند.»
21. پیامبرخدا (ص): «بیشتر اهل جهنم، کسانی هستند که ازدواج نمیکنند.»
22. باب ازدواج
حضرت علی (ع) فرمودند: جهاد زن، خوب شوهرداری کردن است.
23. نسخه آسمانی
پیامبر خدا (ص) فرمودند: کوتاه کردن ناخنها، مانع بروز درد بزرگ میشود و روزی را سرشار میسازد.
24. به رنگ خدا
امام زمان (عج): هیچ نسبت خویشاوندی بین خداوند عزوجل و احدی وجود ندارد و هر کس مرا انکار کند از من نیست.
25. حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند: ((دنیا متاعی بیش نیست (یعنی وسیلهای است برای گذراندن عمر) و بهترین متاع دنیا همسر شایسته است.))
26. امام صادق علیه السلام فرمود: ((برای خدا حرمی است و برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حرمی است و آن مدینه است و برای علی علیه السلام حرمی است و آن کوفه است و برای ما حرمی است و آن قم است و به زودی بانویی از فرزندان من در آن سرزمین دفن شود که نامش فاطمه سلام الله علیها است، هر کس او را زیارت کند بهشت بر او واجب میشود.))
امام صادق علیه السلام این سخن را قبل از تولد امام کاظم علیه السلام فرمود و نیز در ضمن گفتاری امام صادق علیه السلام فرمودند: ((مردم قم یاور قائم (عج) و خواهان حق هستند، آنگاه امام صادق علیه السلام سرش را بسوی آسمان بلند کرد و عرض کرد :خدایا این مردم را از هر فتنهای حفظ کن و از هر هلاکتی نجات بده.)) قم چندین نام دارد از جمله نامهای آن ((مجمع انصار القائم (عج))) (محل تجمع یاران امام زمان علیه السلام) و ((ماوی للفاطمیین))(پناهگاه منصوبین به فاطمهی زهرا علیها السلام) و بلد الائمه ـ و بلد شیعه الائمه علیهم السلام و شهر پیروان امامان) ((مقصم الجبارین مذاب الجبارین))(شکنندهی ستمگران جبار، و خورد کنندهی آنها و...که همهی این نامها از روایات گرفته شده است.) ائمهی اطهار علیه السلام ما را به دعا برای فرج امر و توصیه نموده اند . به عنوان مثال یکی از یاران حضرت امام هادی علیه السلام از آن بزگوار دربارهی برنامهی عملی شیعه و وظیفهی عمومی شیعیان در زمان غیبت امام عصر علیه السلام سوال کرد:کیف تصنع شیعتک؟شیعیان چه کاری (در زمان غیبت) انجام دهند؟
آن حضرت فرمودند: ((بر شما باد به دعا و نیایش برای فرج و دارابودن حالت انتظار.))
ادامه دارد...
نوشته شده توسط: الهه ناز
دوستانه:
1. رازهایی برای دوستی
- راز دوستی در تفاوت قایل شدن میان دوستان است که صداقت را به چاپلوسی و صمیمیت را به لبخندهای تصنعی ترجیح بدی.
-راز دوستی دانستن آن است که برای یافتن دوستان صمیمی باید اول خودت یک دوست باشی.
- راز دوستی در توقع نداشتن از دیگری است که نسبت به دیگران آزاده رفتار کنی.
- راز دوستی در قسمت کردن شادیها با دیگران است.
- راز دوستی در این است که بیشتر گوش کنی تا دیگران را وادار به شنیدن کنی.
- راز دوستی در این است که در خوشبختی دیگران نه فقط با حرف بلکه با عمل سهیم باشی.
- راز دوستی در دوست داشتن بیقید و شرط دیگران است.
- راز دوستی در این است که دوستانت را تحسین کنی بیآنکه بدانند چه احساسی نسبت به آنها داری.
- راز دوستی در این است که دوستانت را همانطور که هستند بپذیری و سعی نکنی آنها را به دلخواه خودت باز آفرینی.
- راز دوستی در این است که حالات خوب و بد خود را به دیگران تحمیل نکنی اما به آنها فرصت دهی که احساس خود را بیان کنند.
- راز دوستی در این است که نیازهای دیگران را مقدم بر نیازهای خودت بدانی.
- راز دوستی در این است که هرگز اشتیاق دوستانت را نسبت به مسایل مختلف تحقیر نکنی.
- راز دوستی در محترم شمردن است که به حقوق و دیدگاههای دوستت احترام بگذاری.
- راز دوستی در این است که محبت را نه تنها با کلام بلکه با نگاه و لحن صدا نیز ابراز کنی.
- راز دوستی در این است که دوستانت را در آرزوها و اهدافت سهیم کنی نه این که فقط با آنها وقت بگذرانی.
- راز دوستی در این است که هنگام صحبت با دوستان حواست کاملا جمع آنها باشد.
- راز دوستی در این است که همواره افکار مثبت در سر داشته باشی خصوصا هنگام بروز سوء تفاهم.
- راز دوستی در این است که هرگز دوستانت را قضاوت نکنی بلکه همواره نکات مثبت آنها را ببینی.
- راز دوستی در این است که دایما دیگران را سرزنش نکنی بلکه مزایای مثبت کار درست را صادقانه بیان کنی. (j.Donald,Walters)
2.
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
زمشکلات طریقت عنان متاب ای دل
که مراد راه نیندیشد از نشیب و فراز
طهارت ارنه به خون جگر کند عاشق
بقول مفتی عشقش درست نیست نماز (حافظ)
3.
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آیی که نیستم
عمر مرا مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا (زنده یادشهریار)
4. دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند. (مارکز)
5. دوست شما همان دعای شماست که مستجاب شده است. مزرعه ی شماست که در آن با عشق دانه میکارید و با شکر درو میکنید. سفره طعام و شعله آتشدان شماست زیرا با گرسنگی نزد او میآیید و در کنارش آرامش میجویید.
وقتی دوست شما از ضمیر خویش سخن میگوید شما را نه هراسان باشد که گویید "چنین نیست" نه دریغ باشد که گویید "آری چنین است" و هنگامیکه او سکوت میکند قلب شما از گوش دادن به آوای قلب او باز نمیایستد زیرا در اقلیم دوستی همه اندیشهها همه آرزوها و انتظارات بیهیچ کلمهای به دنیا میآیند و میان دو دوست تقسیم میشوند با شادی و نشاطی که در زبان نمیگنجد.
وقتی از دوستی جدا میشوید غمی به دل راه نمیدهید زیرا آنچه را که شما در او بیشتر از همه دوست میدارید ای بسا که در جدایی بهتر در چشم شما جلوه کند چنانکه کوه نورد وقتی از دشت به کوه مینگرد آنرا بهتر میبیند.
و خوشتر آنکه در دوستی هیچ مقصودی در میان نباشد مگر آنکه روح شما ژرفتر وعظیمتر شود. زیرا اگر عشق در پیچیزی جز کشف اسرار عشق باشد به حقیقت عشق نیست بلکه دامی است که آدمی میگسترد و در آن صیدی جز کالای بیهوده نمیافتد.
و بگذار بهترین بخش هستی تو از آن دوستت باشد.
اگر او دریای وجودت را هنگام جزر آب دیده است بگذار در مد آب نیز آنرا تجربه کند.
زیرا اگر دوستت را بدان خاطر بخواهی که ساعات خود را در صحبت او بر باد دهی بهره آن دوستی چه خواهد بود؟ پس در صحبت او ساعاتی را بجوی برای زیستن (نه برای کشتن)
زیرا دوست برای آن است که نیاز تو را برآورد نه تهی بودنت را پر کند.
و بگذار که در پیوند شیرین دوستی خنده و شادی باشد و شریک شدن در لذتهای یکدیگر.
زیرا در شبنم نکتههای ظریف و کوچک دل آدمی صبح خود را مییابد و تازه و با طراوت میشود.
کتاب: پیامبر اثر جبران خلیل جبران
(ترجمه :دکتر حسین الهی قمشهای)