سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
خداوند آن را . . . دوایی قرار داد که پس از آن، دردی نیست و نوری که با آن ظلمتی نیست . [امام علی علیه السلام ـ در توصیف قرآن ـ]

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

یکشنبه 96 مرداد 29  5:41 عصر

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

ضرب المثل های فارسی,داستان ضرب المثل

داستان ضرب المثل کوراوغلی می خواند

 

هنگامی که مخاطب در جواب متکلم جواب سربالا بدهد و یا فی المثل بدهکار در مقابل بستانکار که طلب خود را مطالبه می کند پاسخ منفی توام با خشونت و اعتراض بدهد طلبکار می گوید :" برای من کوراوغلی می خواند " یعنی : پولش را نمی دهد که هیچ ، یک چیزی هم طلبکاراست . 

 

کوراوغلی غلط مشهور و صحیح آن کوراوغلو به معنی کورزاد است . 

باید دانست کوراوغلی محبوبترین و برجسته ترین قهرمانی است که فولکور مردم آذربایجان خلق کرده که از آسیای مرکزی تا سواحل شرق و غرب دریای خزرو درمیان قبایل قفقاز و آذربایجان ایران شناخته شده است و در این زبان امثله فراوانی علاوه بر عبارت مثلی بالا که در زبان فارسی دری ضرب المثل شده به نام و براساس شخصیت کوراوغلی موجود است . 

 

داستان کوراوغلی در واقع تمثیل حماسی زیبایی از مبارزات طولانی مردم با دشمنان داخلی و خارجی است و مخصوصاً با الهام از قیام جلالی لر خلق شده و در دو کلمه قیام کوراوغلو و دسته اش تجلی کرده است . 

نهال این قیام به وسیله مردی سالخورده به نام علی کیشی کاشته می شود که پسری دارد موسوم به روشن که همین پسر سالهای بعد به نام کوراوغلی مشهور و نامبردار گردید. 

 

علی کیشی خود مهتر خان بزرگ و حشم داری به نام حسن خان بر سر اتفاق بسیار جزیی که آن را توهین نسبت به خود تلقی می کرد دستورمی دهد چشمان علی را از کاسه در آورند . 

علی کیشی بر اثر این حادثه با دو کره اسب که آنها را از جفت کردن مادیانی با اسبان افسانه ای دریایی به دست آورده بود همراه پسرش روشن از قلمرو و نفوذ و قدرت حسن خان می گریزد و در چنلی بل یا کمره مه آلود که کوهستانی سنگلاخ و صعب العبور با راههای پیچاپیچ است مسکن می گزیند . 

 

روشن آن دو کره اسب را که به نامهای قیرآت و دورآت مشهور می شوند به دستور جادو مانند پدرش پرورش می دهد و در قوشابولاق یا جفت چشمه در شبی معین آب تنی می کند و بدین گونه هنرعاشقی در روح آن دمیده می شود . 

علی کیشی از یک تکه سنگ آسمانی که در کوهستان افتاده است شمشیری برای پسرش روشن سفارش می دهد و بعد از وصایا و سفارشهای لازم می میرد و در همان قوشابولاق به خاک سپرده می شود . 

 

آوازه هنر روشن به تدریج از کوهستانها می گذرد و در شهرها و روستاها به گوش مردم می رسد و در این هنگام است که از روشن به کوراوغلویعنی کورزاد شهرت پیدا می کند . 

کوراوغلی سرانجام موفق می شود حسن خان را به چنلی بل آورده به آخور ببندد و انتقام پدرش را از او بستاند . از عاشقهای پرآوازه آن عصر عاشق جنون بود که به کوراوغلی می پیوندد و به تبلیغ افکار و اندیشه هایش می پردازد و راهنمای شوریدگان و عاصیان به کوهستان می شود . 

 

داستان کوراوغلی در عین حال که بهترین و قویترین نمونه های نظم و نثر آذری است بندبند این حماسه شورانگیز از آزادگی و مبارزه و دوستی و انسانیت و برابری سخن می راند و به همین ملاحظه از دیرباز مورد توجه آهنگسازان و فیلمسازان قرار گرفته اپرای کوراوغلی که سخت دلچسب و مشهور است از روی حماسه ساخته می شود . 

چون کوراوغلی در داستانهای فولکوریک آذربایجان دلاوری نامدار و مبارزی بی باک و گردنکش بود و زیربار زور و خودسری و خودکامگی دیگران نمی رفت لذا نام و آهنگش هر دو صورت ضرب المثل پیدا کرده است منتها در مقام زورگویی و خودسری و مطالب غیر منطقی گفتن ، نه در مقام مبارزه با خودکامی و خودکامگی . 

 

و این هم از آن مورادی است مشابه با ضرب المثلهای آب پاکی روی دست کسی ریختن و لنگ انداختن که به غلط و در عکس قضیه که رخ داده مشهور شده است .

 


 

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

یکشنبه 96 مرداد 29  5:38 عصر

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

ضرب المثل ایرانی با معنی , داستان ضرب المثل ها

داستان ضرب المثل وقتی همه کدخدا باشند ده ویران می‌شود

 

مورد استفاده: در مورد افرادی است که با دخالت بی‌جا در کارها باعث خراب شدن آن کار می‌شوند.


روزی از روزها، پادشاهی با وزیر کاردانش به شکار رفته بود. شاه قصد داشت همراه وزیرش به دل کوه و دشت بزند تا آهو شکار کند. وزیرش با اینکه می دانست پادشاه تنبل آنقدر تند و زبل نیست که بتواند آهو که خیلی حیوان زرنگی است را شکار کند ولی پادشاه را همراهی کرد. پادشاه هرچه تیر می‌انداخت، به گرد پای آهو هم نمی‌رسید.


پادشاه و وزیرش آنقدر آهو را دنبال کردند که حسابی خسته و گرسنه شدند ولی نتوانستند حتی تیری به آهو بزنند تا اینکه کم کم توانستند از دور آبادی ببینند. وزیر گفت: جناب پادشاه ما چندین ساعت است که به دنبال آهو هستیم و خیلی از شکارگاه دور شده‌ایم. بهتر است به این آبادی برویم هم سرکشی کرده‌ایم هم اینکه کمی استراحت می‌کنیم و غذای تازه می‌خوریم بعداً می‌توانیم برگردیم. آنها جلوتر که آمدند با روستایی آباد با درختان سرسبز و پر از میوه روبه‌رو شدند. مردم آبادی خیلی زود از حضور پادشاه و وزیرش در آبادیشان مطلع شدند. و این خبر را به کدخدای ده رساندند.


کدخدا به سرعت بازرگان ده را جمع کرد و به هرکدام از آنها دستوری داد تا بتوانند به بهترین نحو از پادشاه پذیرایی کنند. مردم ده همین کار را کردند یکی رفت و میوه‌های تازه برای آنها آورد. گروهی برای تدارک غذا آماده شدند. عده‌ای مکانی را برای استراحت چند ساعته‌ی آنها در نظر گرفتند و عده‌ای مشغول پذیرایی شدند.
پذیرایی آنها آنقدر منظم و مرتب بود که پادشاه حتی تصورش را هم نمی‌کرد. این همه کار به این سرعت و در کمترین زمان ممکن اتفاق افتاده باشد و آن همه سختی که برای شکار آهو کشیده بود و ناکام مانده بود را فراموش کرد.


وقتی پادشاه از غذا سیر شد و حسابی استراحت کرد. به وزیرش گفت: این آبادی چطور وسط این دشت اینقدر آباد و مردمش شاد و راضی هستند؟
وزیر گفت: دلیل این همه نظم و انضباط یک کدخدای مدیر و مدبر می‌تواند باشد که توانسته از تمام توانایی مردم ده خود استفاده کند. شاه گفت: نه، فکر نمی‌کنم. مردم این روستا خودشان انسان‌های منظم و کار بلدی هستند. وزیر گفت: حرف شما درست، ولی شما قدرت مدیریت را دست کم نگیرید. اگر بخواهید نشانتان می‌دهم که اگر این کدخدا را از سر مردم برداریم اینگونه دیگر نخواهند بود و این کار را هم کرد. موقعی که شاه و وزیرش خواستند از آن آبادی خارج شوند، وزیرش گفت: مردم پذیرایی شما عالی بود. از این به بعد شما کدخدا لازم ندارید، هرکدام از شما کدخدا هستید.

 

مردم همه خوشحال شدند و آن شب تا صبح در ده به جشن و شادی گذراندند. فردا صبح کدخدا اول به سراغ میراب رفت و از او پرسید: امروز نوبت آب کیست؟ میراب جواب داد، من نمی‌دانم. من از امروز میراب نیستم. مگر فراموش کردید وزیر پادشاه دیروز گفت: شما هر کدام کدخدایید.


کدخدای ده با ناامیدی آمد تا از نانوایی نانی بخرد تا با خانواده‌اش صبحانه بخورد. ولی وقتی وارد مغازه‌ی نانوایی شد دید نانوا خمیر درست نکرده. پرسید: چرا نان نپختی؟ نانوا گفت: اولاً که من از امروز کدخدا هستم و از تو دستور نمی‌گیرم و اگر دلم خواست نان می‌پزم. دوماً صبح رفتم آسیاب تا آرد بیاورم حداقل برای خودم و خانواده‌ام نان بپزم که دیدم آسیابان کار نمی‌کند. دلیلش را پرسیدم. گفت: من از امروز کدخدا هستم و دیگر گندم آرد نمی‌کنم.


از آن روز به بعد هیچ باغی به درستی آبیاری نشد، یک باغ آنقدر آبیاری شد تا میوه‌هایش گندید و دور ریخته شد و به باغ دیگری اصلاً آب نرسید تا باغ خشک شد و میوه نداد. بسیاری از مردم از آن آبادی رفتند چون هیچ کس کار خودش را انجام نمی‌داد و کم کم غذایی برای خوردن پیدا نمی‌شد. هیچ کس حرف دیگری را گوش نمی‌داد. مردم سر هر چیزی با هم دعوا می‌کردند و حتی خون یکدیگر را هم می‌ریختند.


سال بعد همان فصل بود که شاه و وزیرش دوباره برای شکار آهو به شکارگاه نزدیک آن آبادی آمدند. یک روز وزیر به پادشاه پیشنهاد داد تا دوباره به سرکشی آن آبادی سرسبز و آباد سال گذشته بروند. آن دو سوار بر اسب به آن ده برگشتند ولی چیزی که می‌دیدند را باور نمی‌کردند.
آنها روستایی را می‌دیدند که هیچ شباهتی به روستایی که سال قبل دیده بودند نداشت. باغ‌ها خشکیده، دکّان‌ها بسته. کسی در بازار ده نبود مردم در کوچه و گذر به چشم نمی‌خوردند. شاه گفت: چه بر سر این مردم آمده مریضی واگیرداری اینجا شایع شده؟


وزیرش گفت: نه قربان! جایی که مدیریت نداشته باشد و هرکس فکر کند کدخداست و سر خود عمل کند، اوضاع بهتر از این نخواهد شد. آن روز را شاه و وزیرش در آن شهر ماندند. مردمی که در شهر بودند را در میدان اصلی شهر جمع کردند و ماجرا را برای مردم تعریف کردند و از آنها خواستند مثل قبل به کدخدای خود احترام بگذارند و به دستوراتش عمل کنند.


 

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

داستان ضرب المثل ها,معنی ضرب المثل های فارسی

داستان ضرب المثل رمال اگر غیب می‌دانست، خود گنج پیدا می‌کرد

 

مورد استفاده:

در مورد افرادی به کار می‌رود که ادعا می‌کنند از گذشته و آینده خبر دارند.

 

داستان ضرب المثل :

روزی روزگاری، رَمالی بود که با چرب زبانی و چاپلوسی برای افراد ساده لوح، روزگار می‌گذراند . روزی مرد رمال سراغ تاجر ثروتمندی رفت که خیلی به فکر مال اندوزی بود. رمال از این ویژگی تاجر استفاده کرد، و به تاجر گفت: اگر بخواهی می‌توانم نقشه‌ی گنج بزرگی را به تو بدهم. تاجر گفت: در ازاء چه چیزی حاضری نقشه را به من بدهی؟ رمال گفت: اگر به من پنج کیسه‌ی پر از طلا بدهی من حاضرم نقشه‌ی گنجی بزرگ که شامل صدها کیسه طلا است را به تو بدهم. تاجر خیلی خوشحال شد و سه روز مهلت خواست تا این مقدار پول را تهیه کند و به مرد رمال بدهد.

 

فردای آن روز مرد تاجر به دکان یکی از تجار فهمیده و شریف شهر رفت تا پول جنس‌هایی که به او فروخته بود را زودتر طلب کند و بتواند پول برای رمال فراهم کند. دوستش که انتظار وصول طلب را پیش از موعد نداشت گفت اتفاقی افتاده که به پول نیازمند شده‌ای، مرد تاجر از وعده‌ای که مرد رمال به او داده بود صحبت کرد. تاجر فهمیده گفت: تو نباید حرف‌های او را باور کنی و دارایی خود را به باد بدهی. اگر گنج به این بزرگی وجود داشت و او از مکان آن مطلع بود خودش می‌رفت و آن را پیدا می‌کرد. چرا باید نقشه چنین گنجی را در مقابل پنج کیسه‌ی طلا به تو بدهد.

ولی تاجر ساده لوح که فقط به گنج و طلا فکر می‌کرد، صحبت‌های دوستش را نپذیرفت گفت: بالاخره من طلبم را تا فردا می‌خواهم، من نمی‌توانم این فرصت ثروتمند شدن را از دست بدهم.

 

تاجر که نمی‌توانست در آن فرصت کم طلب او را مهیا کند، به فکر فرو رفت و بعد از کلی فکر کردن راه حلی به ذهنش رسید. غروب به خانه‌ی تاجر ساده لوح رفت و برای فردا نهار او و دوست رمالش را دعوت کرد. و گفت: اگر لازم شد من طلب شما را همان جا پرداخت خواهم کرد.

مرد رمال وقتی خبردار شد که فردا نهار خانه تاجر دیگری دعوت شده است، بی‌نهایت خوشحال شد و گفت حتماً او را هم می‌توانم متقاعد کنم که در ازاء چند کیسه‌ی طلا مانند دوستش یک نقشه گنج دیگر از من بخرد.

 

فردای آن روز مرد تاجر نهار مفصلی تدارک دید و سفره‌ی مجللی ترتیب داد. همه چیز برای خوراک آن سه نفر حاضر بود که غذای اصلی را خدمتکار خانه آورد. طبق دستور یک بشقاب پلو با ران مرغ تزیین شده بود برای مرد رمال آورده شد. مرد صاحب خانه تعارف کرد که بفرمایید و غذای خود را میل کنید. رمال که فکر می‌کرد اشتباهی شده و باید اعتراض کند که چرا پلوی او گوشت ندارد کمی صبر کرد.

 

اما وقتی دید صاحب خانه و دوست تاجرش مشغول خوردن و صحبت کردن شده‌اند، گفت: فکر می‌کنم خدمتکار اشتباهی کرده و گوشت غذای مرا نیاورده و با دست به پلو اشاره کرد. مرد صاحب خانه که منتظر این لحظه بود، خدمتکار را صدا کرد و با لبخند گفت: گوشت غذای آقا را نشانش بده و خدمتکار گوشت را از زیر پلوها خارج کرد و نشان رمال داد. تاجر با مسخرگی گفت: رفیق تو گوشت زیر پلو را نمی‌بینی، پس چطوری نقشه‌ی گنج به این دوست ساده لوح من می‌فروشی؟

 

رمال که توقع این همه زرنگی و ذکاوت را نداشت از جایش بلند شد و با عصبانیت خانه‌ی تاجر را ترک کرد.

تاجر فهمیده رو به دوستش که مات و متحیر آنها را نگاه می‌کرد کرد و گفت: باز هم می‌خواهی طلبت را از من پیش از موعد وصول کنی و به دست رمال بدهی تا نقشه‌ی گنج را به تو بدهد؟

 


 

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

یکشنبه 96 مرداد 22  2:26 عصر

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

معنی ضرب المثل های فارسی, ریشه ضرب المثل های ایرانی

داستان ضرب المثل بچه خمیره، خدا کریمه

 

هرگاه بخواهند بزرگی و مهربانی خداوند متعال را وصف کنند،این مثل را می آورند.
تاجری بودعقیم. هرچه زن می گرفت بچه اش نمی شد و زنها را روی اصل نزاییدن با زور طلاق می داد. بعد از اینکه چند زن گرفت و طلاق داد، دختری را عقد کرد. این دختر مادری داشت آتشپاره و خیلی زرنگ. دختر که به خانه تاجر رفت یک هفته بعد از آن مادرش قدری خمیر درست کرد و روی شکم دخترش گذاشت و رویش پوست کشید و به دختر گفت:« هروقت که تاجر به خانه آمد به او بگو من بچه دار هستم.» دختر گفت:« مادرجان، من که بچه ندارم. تو قدری خمیر روی شکم من گذاشته ای. من چطور بگویم بچه دارم؟»
مادرگفت:« نترس بچه خمیره، خدا کریمه» و هر طوری بود دختر را متقاعد کرد.


تاجر که شب به خانه آمد، عیالش با شرم و حیا و با حالتی ترسان گفت:« تاجر باشی سلامت باشد،‌ من بچه دارم.» تاجر از این خبر خیلی شاد شد. مادر دختر هم در هر پانزده روز مقداری به خمیر اضافه می کرد و روی آن را با پوست دایره می پوشاند. به این ترتیب نه ماه و نه روز تمام شد و وقت فارغ شدن دختر رسید. مادر آمد پیش دخترش ماند و به تاجر گفت:« در خانواده ما رسم است بچه را خودمان می گیریم و ماما نمی آوریم تا حمام ده روز بچه را به پدرش نشان نمی دهیم.» تاجر قبول کرد. مادر دختر را خواباند وخمیر را از شکم اوباز کرد و به شکل بچه درست کرد و پهلوی دخترخواباند. دختر مرتب گریه می کرد و می گفت: بعد از تمام شدن این ده روز به تاجر چه خواهیم گفت؟»

 

مادرش او را دلداری می داد و می گفت:
« غصه نخور، بچه خمیره، خدا کریمه.» تا ده روز تمام شد. مادر دخترش را با بچه برداشت برد حمام. جلوی در حمام سگی آمد خمیر را در دهان گرفت و فرار کرد. در همان لحظه مادر هم سر رسید. دید که بچه خمیر را سگ می برد. داد و فریاد راه انداخت و از مردم استمداد طلبید و گفت:« نگذارید سگ بچه دخترم را ببرد.» مردم ریختند دیدند سگ بچه ای گریان را می برد.

 

سگ را گیر آوردند و بچه را از سگ گرفتند و به مادرش دادند. و دختر هم دید پستانهایش شیر آمده. مادر دختر گفت: « دخترم ،هی به تو می گفتم غصه نخور بچه خمیره، خدا کریمه و تو باور نمی کردی.» مادر دختر بچه را در حمام شستشو دادند و به خانه تاجر که انتظار آمدن آنها را می کشید، بردند. تا رسیدند بچه را بغلش دادند و تاجر هم خیلی شاد و مسرور شد.


 

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

پنج شنبه 96 مرداد 19  2:8 عصر

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

ریشه ضرب المثل های ایرانی, ضرب المثل های فارسی و معنی آنها

داستان ضرب المثل دوباره بسم الله

 

مورد استفاده:

در مورد افرادی به کار می‌رود که هنوز یک کار را تمام نکرده به سراغ کار دیگری می‌روند.

 

مردی در بازار شهری حجره داشت و آوازه خساست و تنگ نظری او، ورد زبان مردم شهر بود به طوری که اگر کسی می‌خواست مردی را به خساست مثال بزند نام او را می‌آورد. روزی چند نفر از کسبه‌ی بازار در مورد رفتار عجیب این مرد با هم صحبت می‌کردند. آنها با یکدیگر شرطی بستند مبنی بر اینکه هرکس بتواند یک وعده غذا خود را میهمان این مرد خسیس کند شرط را برنده شده.

 

یکی از بازاریان یک روز شاگردش را به دکّان مرد خسیس فرستاد و از او دعوت کرد برای مشورت در مورد یک معامله به دکّان او بیاید. مرد خسیس که حرف معامله را شنید، خیلی خوشحال شد. سریع کارهایش را کرد و خود را به دکّان دوستش رساند. بعد از سلام و احوالپرسی نشست تا با مرد صحبت کند. ولی چون دکان شلوغ و پر رفت و آمد بود مرد دکان‌دار گفت: در این سروصدا نمی‌توانیم خوب حرف بزنیم شب شام به منزل من بیا تا آنجا با خیال راحت بنشینیم و حرف بزنیم.

 

غروب که شد مرد خسیس لباس‌هایش را پوشید و راهی خانه‌ی مرد بازاری شد. مرد صاحب خانه به گرمی از او استقبال کرد. سفره‌ای رنگین چید تا شام بخورند بعد از شام برایش میوه آورد. مرد خسیس که این همه خوشبختی یکجا نصیبش شده بود از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید.

 

بعد از شام مرد صاحب خانه آمد بنشینند و با هم صحبت کنند که صدای جیغ و فغان از آشپزخانه به گوش رسید. مرد خود را به آشپزخانه رساند سپس بازگشت و رو کرد به مرد خسیس و گفت: شرمنده! سینی چای از دست زنم افتاده و روی پایش ریخته، پایش سوخته باید سراغ طبیب بروم و او را به خانه بیاورم تا مداوایش کند. اصل صحبت ما می‌ماند برای یک شب دیگر حالا یا خانه‌ی من یا خانه‌ی شما، مرد خسیس که حرف مرد را در حد تعارفی می‌دانست گفت: خانه‌ی ما و شما ندارد، دفعه‌ی بعد تشریف بیاورید خانه‌ی ما، خداحافظی کرد و به خانه‌اش بازگشت.

 

مرد خسیس که رفت، مرد برگشت و به زنش گفت: عالی بود! خیلی خوب بود. باید ببینیم، او کی من را دعوت می‌کند تا شرط را ببرم.

چند شبی از شب میهمانی گذشت. مرد خسیس دید خبری از طرف مرد دکان‌دار نیامد. تصمیم گرفت خودش به دکان او رود و به بهانه‌ی احوالپرسی از همسر بیمارش ببیند، چه وقت می‌توانند در مورد معامله صحبت کنند. رفت سلام و احوالپرسی کرد و نشست از احوال همسر مرد پرسید. مرد تاجر گفت رو به بهبودی است ولی فعلاً قادر به حرکت نیست.

 

باید دوباره شبی بنشینیم و با هم صحبت کنیم. مرد خسیس: تعارف کرد که باشه اگر خواستی شبی به خانه‌ی من بیا تا با هم صحبت کنیم. مرد گفت: خدا عمرت بدهد، باشه شام میام تا وقت کافی داشته باشیم و با هم صحبت کنیم. مرد خسیس که پشیمان شده بود گفت: نه! تو شام بیایی همسرت در خانه تنها می‌ماند؟ مرد پاسخ داد: او تنها نیست! خواهرش به خانه‌ی ما آمده تا مواظبش باشد.

 

مرد خسیس که دستی دستی خودش را در چاه انداخته بود، فردا با نارضایتی برنج و گوشت و میوه خرید و به خانه برد و از همسرش خواست به اندازه‌ی غذای دو نفر شام بپزد.

زن مرد خسیس که خیلی دست و دلباز بود و از دست خسیس بازی‌های شوهرش خسته شده بود، چندین نوع غذا درست کرد تا سفره‌ای رنگارنگ برای میهمانشان پهن کند.

 

مرد مغازه‌دار غروب که شد دکانش را بست به خانه رفت و به همسرش گفت: به همه گفتم من امشب شرط را می‌برم من یک وعده غذا خانه‌ی مرد خسیس می‌خورم. لباسهایش را پوشید و به خانه‌ی او رفت.

 

مرد خسیس با دلخوری و به امید بستن یک معامله پرسود از میهمانش پذیرایی کرد و سفره‌ی رنگارنگی چید آن دو با هم سر سفره نشستند بسم الله گفتند و شروع به خوردن غذا کردند. مرد مغازه‌دار که آن همه غذای رنگارنگ را دیده بود اشتهایش باز شده بود و تند و تند می‌خورد. از طرف دیگر مرد خسیس حرص می‌خورد. با خود فکر کرد که اگر من دست از غذا خوردن بکشم او خجالت می‌کشد و عقب می‌رود. مرد خسیس الحمدلله گفت و کنار سفره نشست ولی میهمان خوشحالش فقط غذا می‌خورد. کمی که گذشت مرد خسیس دید اگر باقیمانده‌ی غذای در سفره را نخورد همین هم از دستش رفته به ناچار دوباره بسم الله گفت و شروع به خوردن کرد.

 

مرد مغازه‌دار رو کرد به دوستش و گفت: پرخوری اصلاً کار خوبی نیست؟ آدمی که از اینقدر غذا نمی‌گذرد نمی‌تواند شریک خوبی در سود و زیان یک معامله باشد. تو که الحمدلله گفته بودی چرا دوباره بسم الله...؟


 

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

اگر می دانستی درویش چقدر بی نانی و بی پازری کشیده نمی پرسیدی

ریشه ضرب المثل های فارسی

 

می گویند پادشاه کشوری مرد . مردم آن کشور به رسم همیشه شاهینی را به پرواز درآورند تا شاهین بر روی دوش هر کس می نشست او را پادشاه می کردند. وزیر بزرگ پادشاه روی سکوی بلندی ایستاد و شاهینی که برای همین کار تربیت شده بود. را بر دست گرفت او که دلش می خواست پادشاه شود دستی از روی نوازش بر سر شاهین کشید و شاهین را پرواز داد . شاهین بعد از چند بار چرخیدن روی دوش مرد فقیری نشست .

 

همه مردم دور او جمع شدند و پادشاهی او را تبریک گفتند . درویش فقیر که باور نمی کرد شاه شده باشد ، در پوست خود نمی گنجید . او لباسی گران قیمت پوشید و وزیران را دور خود جمع کرد و دستور داد همه انبارها را خالی کنند . بعد از آن شاه جدید دستور داد « همه ی نانواها و کفاش های کشور باید شب و روز کار کنند و صبح تا شب نان بپزند و کفش بدوزند » آنها شب و روز نان پختند و کفش دوختند به دستور شاه جدید ، نان ها را خشک می کردند و کفشها را جفت جفت کنار می گذاشتند روزی وزیر بزرگ به دیدن پادشاه رفت و گفت : قربانت گردم ، تمام انبارها پر از کفش و نان شده است اگر شما قصد جنگ با تمام دنیا را هم داشته باشید ، به اندازه ی کافی کفش داریم که به لشگریانمان بدهیم و نان داریم که آذوقه ی آنها باشد .

 

شاه جدید گفت : من همان درویش فقیرم . من با کسی سر جنگ ندارم اگر می دانستی که فقیران چقدر از بی کفشی و گرسنگی رنج می کشند . از من نمی پرسیدی که با این همه کفش و نان چه کنیم . بروید آنها را میان تهیدستان تقسیم کنید . از آن به بعد درباره ی کسی که مدت ها آرزوی داشتن چیزی را داشته است و پس از رسیدن به آرزویش باز حرص می زند می گویند:


اگر می دانستی درویش چقدر بی نانی و بی پارزی کشیده ، نمی پرسیدی


 

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

شنبه 96 مرداد 14  3:30 عصر

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

ریشه ضرب المثل های ایرانی , ضرب المثل با معنی

داستان ضرب امثل از خودش دیوانه تر ندیده بود

 

کنایه از کسانی است که در هر چیزی خیلی ادعا دارند و می خواهند هر چه خودشان می گویند همان باشد ، باعث آزار مردم می شوند و ...


آورده اند که ...
دیوانه ای همیشه با حرکات و رفتار خود باعث آزار و اذیت اطرافیانش می شد . مخصوصاً هر بار که حمام می رفت ، مردم از ترس او به حمام نمی رفتند و آنهایی که در حمام بودند ، فوری از حمام بیرون می آمدند .
یک روز که این دویانه به حمام رفته بود و حمام را قرق کرده بود ، تازه واردی به حمام رفت . اوستای حمامی به او گفت : داخل حمام نشو ، دیوانه در حمام است ، ولی تازه وارد به حرف حمامی گوش نداد و لخت شد و لنگی به خود بست و لنگ دیگری را با آب حوض حمام خیس کرد و تابانید و شروع کرد به در و دیوار حمام کوبیدن ، تا آن که وارد گرمخانه شد و بدون این که توجهی به دیوانه بکند ، با لنگ تابانیده چند ضربه ای به پشت و شانه دیوانه نواخت و خلاصه آن چنان دیوانگی از خود نشان داد که دیوانه? اصلی از حرکات او حیرت کرده و از ترس به رختکن حمام رفت و فوراً لباس پوشید .

 

استاد حمامی از دیوانه سئوال کرد ، چطور شد که می خواهی از حمام بروی ؟ دیوانه گفت : هیچ نگو که دیوانه توی حمام است . وقتی از تازه وارد که این صحنه را ساخته بودند ، سؤال کردند ، جواب داد : او تا به حال دیوانه تر از خودش ندیده بود .


 

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

ضرب المثل با معنی,داستان ضرب المثل ها

داستان ضرب المثل انگشت انگشت مَبُر تا خیک خیک نریزی

 

پیام ضرب المثل اجتناب از کسب مال حرام می‌باشد. زیرا مال حرام برکت ندارد.

کاربرد آن نیز در جایی است که شخصی با مال حرام درصدد جمع کردن مال و اموال است که برای توجه دادن او به نتیجه کارش از این ضرب‌المثل استفاده می‌شود.

 

داستان ضرب المثل:

درباره ریشه این مثل آورده‌اند: مرد پول‌داری از راه فروش نفت، ثروت کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که در گردآوری مال داشت همواره به غلام خود یاد می‌داد که موقع خریدن نفت، هر دو انگشت سبّابه را دور پیمانه گذارد تا اندکی زیاد گرفته شود و برعکس در وقت فروختن آن، دو انگشت را درون پیمانه نهد تا اندکی کم داده شود.

 

غلام، او را از کیفر این خیانت و نتایج شوم آن برحذر می‌داشت و می‌گفت: ارباب، مال حرام به کسی وفا نکند. اما آن مرد سخن او را نشنیده می‌گرفت و در جواب می‌گفت: تو را به این فضولی‌ها چه کار؟ تو دستور مرا به کار بند. زمانی دراز بدین منوال گذشت تا آنکه روزی آن مرد شنید که نفت در هشدرخان بهای فراوان دارد.

 

حرص، او را بر آن داشت که سفر دریا کند و مقدار زیادی نفت به آن ناحیه ببرد. به دنبال این تصمیم، هزار خیک خرید و به بالای کشتی برد. چون به میان دریا رسیدند، ناگاه باد عظیمی برخاست و کشتی سخت به تلاطم درآمد. ناخدا فرمان داد بارها را به دریا اندازند و کشتی را سبک کنند تا مسافران از خطر غرق شدن برهند. آن مرد از ترس، خیک‌های نفت را یک به یک به دریا انداخت. در این هنگام غلام فرصت یافت و برای متنّبه ساختن ارباب خود به طنز و تمسخر به وی گفت: ارباب، انگشت انگشت مَبُر تا خیک خیک نریزی. 


 

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

چهارشنبه 96 مرداد 11  11:32 صبح

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

داستان ضرب المثل , ریشه ضرب المثل های ایرانی

داستان ضرب المثل هر وقت کسی شدی بگو خراب کنند

 

یکی بود ، یکی نبود . دانشجویی بود که هزار جور گرفتاری داشت . درس هایش زیاد بود . پول نداشت در شهری دور از زادگاهش درس می خواند روزی سرش را انداخته بود پایین و توی فکر بود راه می رفت که ناگهان سرش به تیرک سایبان یکی از مغازه ها خورد و به زمین افتاد . ضربه شدید بود . دنیا جلو چشمهایش تاریک شد . کمی که به خودش آمد صاحب مغازه را دید و گفت : مرد حسابی چرا تیرک سایبانت را این قدر پایین گذاشته ای ؟ مغازه دار قاه قاه خندید و گفت : مگر کوری ، چشمت نمی بیند ؟ حواست کجا بود . دانشجو گفت : سایبانت را خراب کنی و تیرک را بالاتر بساز . صاحب مغازه سینه اش را جلو داد و گفت : ببخشید . فقط منتظر دستور شما بودم تا امر بفرمایید . حالا کسی نشده ای که دستور بدهی برو هر وقت کسی شدی بیا و دستور بده تا خرابش کنم .


دانشجو در حالی که خیلی ناراحت و عصبانی بود راهش را گرفت و رفت . دو سه سالی گذشت یک روز که مغازه دار مشغول فروش جنس بود متوجه شد که چند سوار کار به طرف او می آیند . آنها نظامی بودند . سوارها با اسب هایشان پیش آمدند یکی از آن ها با صدای بلند گفت : آهای صاحب مغازه چرا سایبانت این قدر پایین است و مزاحم رفت و آمد مردم است ؟ زود باش سایبان را خراب کنی تا راه باز شود . صاحب مغازه گفت : از‌ آن طرف تر بروید . مگر مجبورید از این جا بروید . سوار کار گفت : خرابش می کنی یا دستور بدهم خرابش کنند . مغازه دار فریاد زد مگر شهر هرت است . من از دستتان شکایت می کنم .

 

نظامی گفت : برو شکایت کن ، یادت نمی آید ؟ چند سال پیش که سر من به سایبان تو خورد خودت گفتی برو هر وقت کسی شدی دستور بده ، سایبانم را خراب کنند . حالا من برای خودم کسی شده ام و دستور می دهم سایبان مغازه ات را خراب کنند .
مغازه دار دیگر حرفی نداشت که بزند .
از آن به بعد به کسی که در خواست و دستور نسنجیده ای بدهد ، می گویند ( هر وقت کسی شدی ، بگو خراب کنند )


 

نوشته شده توسط:   الهه ناز  

مجموعه: دنیای ضرب المثل

 

ضرب المثل های فارسی, ضرب المثل ایرانی با معنی

ریشه ضرب المثل خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو

 

خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو کنایه از افراد دانا و فهمیده به تحمل افراد ساده و خوش باور

 

بر اثر بلای آسمانی تمامی مردم شهری دیوانه شدند به جز یک نفر، که قبلا از آن شهر خارج شده بود. همین که به آن جا برگشت دید مردم همه لخت و عریان گشته، خندان و رقص کنان دنبال یکدیگر می دوند، برخی از در و دیوار بالا می روند، عده ای یکدیگر را به باد فحش و کتک می گیرند و هر یک به نحوی از خود دیوانگی نشان می دهند.

 

بیچاره حیران در گوشه ای ایستاده و شاهد این منظره بود که ناگهان یکی از دیوانگان به او نزدیک شد. چون او را دارای لباس دید، به او نگاه کرد و سپس فریاد برکشید: هی دیوانه را ... جمعیت نیز او را هل می دادند و می کشیدند و می گفتند: هی دیوانه را... هی دیوانه را... بیچاره مرد دید چاره ای ندارد مگر اینکه او نیز هم رنگ جماعت بشود تا از آزار و اذیت آنان نجات پیدا کند و همان طوری که او را می کشیدند و می بردند کم کم توانست لباسهایش را یکی یکی درآورد تا اینکه او نیز مانند آنها لخت شود.

 

سپس او نیز بالا و پایین پرید و گفت: هی دیوانه را.. هی دیوانه را..

همین که دیوانگان این اثر را از او دیدند آزادش کردند و از اطراف او پراکنده شدند و آن بیچاره با این حیله توانست از میان آن دیوانه ها به سلامت فرار کند.

 


 
<   <<   31   32   33   34   35   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
پنج شنبه 04 اردیبهشت 11
امروز:   267 بازدید
دیروز:   742  بازدید
فهرست
پیوندهای روزانه
آشنایی با من
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
الهه ناز
دلسوز و مهربان نسبت به همه بنده های خدا هستم و سعی میکنم به همه کمک کنم. لطف کنید وبلاگ را فقط با اکسپلورر مشاهده فرمایید چون اینطوری دیگه بهم ریخته نخواهد شد...
لوگوی خودم
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
اوقات شرعی
لینک دوستان
عاشق آسمونی
اگه باحالی بیاتو
EMOZIONANTE
خورشید تابنده عشق
لحظه های آبی
به سوی فردا
آیینه های ناگهان
عاشقان
کانون فرهنگی شهدا
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
لنگه کفش
معرفی سایت ها و بهترین های اینترنت
دیار عاشقان
فرزانگان امیدوار
تمیشه
***جزین***
فنی و مهندسی
همنشین
گل رازقی
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
آخرالزمان و منتظران ظهور
PARSTIN ... MUSIC
منتظر ظهور
رز یخ زده
نظرمن
Smile of dream

عصر پادشاهان
Different.fdan
● بندیر ●
سایت مهندسین پلیمر
Polymer Engineers of Darab University

سلام
ن والقلم ومایسطرون
سرباز ولایت
د نـیـــای جـــوانـی
مهندسی مکانیک ( حرارت و سیالات)-محی الدین اله دادی
هستی همیشگی
دانلود آهنگ جدید
سکوت ابدی
ای که مرا خوانده ای ، راه نشانم بده
SIAH POOSH
بخور زار
بلوچستان
بامبو
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
مدرسه ای شاد
محفل آشنایان((IMAN))
آخرین روز دنیا
هیس
اتاق دلتنگی
مهر بر لب زده
ادبیات و فرهنگ
MATIN 3DA
ارتش دلاور
عشاق((عکس.مطلب.شعرو...))
PARANDEYE 3 PA
PARANDEYE 3 PA
فانوسهای خاموش
ساده دل تنها
یا د د اشت ها ی شخصی خو د م .
سایت مشاوره بهترین تمبرهای جهان دکترسخنی
شهرستان بجنورد
وبلاگ آموزش آرایشگری
کلکسیون تمبرخانواده شهید محمدسخنی وجمیله رمضان
اسیرعشق
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
سایت طنز و کاریکاتور دکتررحمت سخنی
شب و تنهایی عشق
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
عصر پاییزی
به خوبی فکر کن
آقاشیر
دانلود بازی موبایل بازی موبایل بازی موبایل بازی موبایل
.دوازدهمین سوارسرنوشت
کامپیوتر+ اینترنت+ ...
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
روانشناسی آیناز
کـــــلام نـــو
جبهه مقاومت وبیداری اسلامی
سایت جامع اطلاع رسانی برای جوانان ایرانی
آوای قلبها...
طب ورزشی دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
دوربین مدار بسته
سفیر دوستی
سایت گوناگون دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
آسمان آبی من
تنهایی......!!!!!!
خبر روز
کربلا
رویش
یادداشتها و برداشتها
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
آموزش شنا
معیار عدل
کارشناس مدیریت بازرگانی: مهران حداد
سکوتی پرازصدا
xXx رنـــــــــــگـــــــــارنـــــــــــــــگ xXx
.: شهر عشق :.
تک درخت
پیامنمای جامع
پرنسس زیبایی
بوی سیب BOUYE SIB
نکته های زندگی
معرفی روستای قزل احمد
ما تا آخرایستاده ایم
روستای چشام
سایت روستای چشام
عکس سرا + جام جهانی 2010
عکس های عاشقانه
بنده ی ناچیز خدا
رفقا
اس ام اس های عاشقانه
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
پتی آباد سینمای ایران
سلام آقاجان
منطقه آزاد
❤ღنیلوفرهای آبیღ❤
علی پیشتاز
هگمتانه
گیاهان دارویی
محمدمبین احسانی نیا
ستاره سهیل
اندیشه های من
ღღتنهاییღღ
تنهایی
شــــــهدای روستای مـــکـــی کوهسرخ
درهم
*bad boy*
عاشقتم
یاد نیما
واقعه
چوک بندر
مشاوره - روانشناسی
عشق آباد شهرمن
بچه های خدایی
شبستان
دل شکســــته
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
اسطوره عشق مادر
نور
Dark Future
**عاشقانه ها**
الهگان
سلامتی و فرج امام زمان صلوات
عشق
ترانه ی زندگیم (Loyal)
توشه آخرت
Manna
دریایی از غم
ارواحنا فداک یا زینب
علمدار بصیر
عشق الهی: نگاه به دین با ...
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
اواز قطره
محمد قدرتی Mohammad Ghodrati
پیمان دانلود
بچّه شهید (به یاد شهدا)
یه دختره تنها
ورزشهای رزمی
سرباز حریم ولایت
جک ، اس ام اس و عکس
سماموس
حکیم دزفولی
خنده بازار
گل همیشه نازم
ऌ عاشق بی معشوق ऌ
گل خشک
راه فضیلت
نامه ای در راه عشق
نت سرای الماس
دل پر خاطره
مردود
ست سارافون ودامن شلواری نیلوف
دهکده کوچک ما
گروه اینترنتی جرقه داتکو
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
فقط خدا
COMPUTER ENGINEERING &
شاه تور
اسرا
غزلیات محسن نصیری(هامون)
پاتوق دخترها
اس ام اس جدید
موعود
آتیه سازان اهواز
نور غدیر
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
این نیز بگذرد ...
گالری رنگارنگ
خداجون دوستت دارم
کان ذن ریو کاراته دو ایلخچی
کلاس من
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کیمیا
طوبای محبت
نوری چایی_بیجار
* روان شناسی ** ** psychology *
دوستانه
xXx عکسدونی xXx
شخصی
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
کتابهای رایگان برای همه
مهربانی
نقاشی های الیکا یحیایی
اصولی رایانه
سید خراسانی
زمزمه تنها
« عــــــفـــــــاف و حـــــجــــــاب »
سوادکوهی ریکا
سکوت(فریاد)
نوستالوژی دل ....
عاشقانه ها
mohammad
حرفهای شیرین
عرفان وادب
خیارج سرای من است
حرفهای آسمانی
شَبـَــــــــــــــکَة المِشـــــــــــــکاة الإسلامیــــــــــة
احسان ابراهیم پور
بهنام دانلود
مجموعه مقالات رایانه MOGHALAT COMPUTER
عاشقانه ها
باشگاه پرواز
سکوت پرسروصدا
بدنسازی و هیکل
khoshbakhti
فرهنگی
Morteza Qasemi:Violinist
تنها

راه انداز و برنامه نویس پی ال سی+تازه های فناوری اطلاعات
چشم انتظار
درگز دیار آشنا
عشق بزرگ ترین دروغ دنیاست
دل شکسته
پیامک 590
خط بارون
خط بارون
خط بارون
نبض شاه تور
فرزند روح الله
اخبار دنیای عشق
تجربه های مربی کوچک
صل الله علی الباکین علی الحسین
Sense Of Tune
ghamzade
یٰا عِمٰادَ مَنْ لا عِمٰادَ لَهْ
متالورژی_دانلود فایل برای دانشجویان متالورژی (rikhtegari.com)
رویایی زندگی کردن...
اسماء الحسنی
خوش مرام
تینا
ستاره سهیل
جلسه قرآن وعترت کاشان
قافله شهدا
♥ღردپای عشق♥ღ
در پناه آسمون
انتظار نور
برو بچه های ارزشی
Chamran University Accounting Association
پاتوق سرا
عشق سرخ
مقاله های تربیتی
یاس من
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
فقط خدا
دوزخیان زمین
گل یا پوچ ؟
داستان یک روز
vagte raftan
ناکام دات کام
آزاد اندیشان
گنجینه
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
حفاظ
محمد شادانی
مناجات با عشق
فهادانــ
دانشجو
بیاببین چیه ؟
از یک انسان
غم
زازران
مریم بانو
mahoor
مرجع اس ام اسSMS
قرمز ها
جالب انگیزناک
فقط من برای تو
یادداشتهای روزانه رضا سروری
سیاه و سفید
داود ملکزاده خاصلویی
دوباره سبز می شویم...
شش گوشه
ریاضیات
نوجوونی از خودتون
عکس
امپراتوری هخامنشیان
آرشیو
آرشیو مطالب کتاب جمله های طلایی و مطالب گوناگون[58] . جمله های طلایی[17] . ازدواج[8] . آرامش[4] . تصاویر[4] . خانواده سبز[4] . زندگی[4] . عشق[3] . خوشبختی[3] . رومانتیک[3] . سلامتی[3] . تصویر[3] . زن[3] . میلاد[3] . گناه[2] . مادر[2] . گزیده مجله خانواده سبز[2] . کشمیر[2] . قرآن[2] . عیدنوروز[2] . فریدون مشیری[2] . قانون جذب[2] . مناظره[2] . یادگاری دوستان[2] . کبد چرب[2] . نعمت[2] . جملات الهام بخش و زیبا برای زندگی[2] . خدا هست[2] . تکالیف[2] . تکنولوژی فکر[2] . حسین[2] . دختر[2] . دوستت دارم[2] . دوستی[2] . داستان[2] . زیبایی[2] . علی(ع)[2] . شب قدر[2] . صلوات[2] . صوفی و خرش[2] . اسلام[2] . ارتباط[2] . اس ام اس[2] . پیامبر[2] . اعمال[2] . اعمال شب لیله الرغائب . اعمال هنگام خواب . افتخار به زن بودن . افرادی که چشمشان کمتر از یک نمره ضعیف است، لیزیک نکنند . افسانه زن . افکاردیگران . اقدام عجیب . اگر خستگی و کسالت رهایتان نمی‌کند ! . اگر دعایتان مستجاب شد مواظب سه حالت باشید . اگر نمیتوانی . الحمد لله . الله الله و استجابت دعا . الهی قمشه ای . اما... . امام باقر . امام جعفرصادق . امام رضا (ع) . امام رضا علیه السلام و حفظ آبروی شیعه خراسانی . امام زمان . امام صادق . امام کاظم . امام هادی . امشب لیلةالرغائب . امنیت . امید . امید به زندگی به 150 سال می‌رسد . امیدوار کننده ترین آیه در قرآن . امیدواری . انتخاب نوع حجاب . اندیشه ها . انسان . انسانهای سبز . انگشتر بهشتى . انواع سوشی با طراحی های دیدنی و زیبا . انواع مختلف کفش . اولین ژیانی که تولید شد/عکس . اولین و آخرین سفر انسان به ماه . ای جوووونم . ایدز . ایده . ایده بزرگ . ایران برگر . ایران پرمصرف‌ترین مشتری سیگار تا 40 سال آینده . این 9 خرافه سلامت را باور نکنید! . این خوردنی‌ها شما را خسته‌ می‌کنند . این خوشمزه ها شما را پیر می‌کنند! . این ستارگان زن از شوهرانشان پولدارترند! . این ماده مغذی محافظ لثه است . این میان وعده مانع پرخوری می شود . این نانوایی نان ندارد . اینترنت با مغز ما چه می‌کند . بـآیَـ? . با 16 درخت با شکوه در گوشه و کنار جهان آشنا شوید . با اصول و کلیدهای فهم زبان بدن آشنا شویم! . با اظهار نیاز خود را ذلیل نکنید . با افراد عصبی چگونه برخورد کنیم . با این 12 انگیزه ازدواج نکنید! . با این لباس ها خوش اندام می شوید . با این نوشیدنی شیرین لاغر شوید . با تلاش . با خزان‌ زدگی پوستمان چه کنیم . با زبان بدن، مچ همه را بگیرید! . با فواید دارچین آشنا شویم . با مردان کوتاه قد ازدواج کنید! . بارهنگ . بازداشت یکی‌از عوامل تحریکات‌اخیر دراصفهان . بازیگر زن ایرانی از تغییر جنسیت و دنیای مردانه‌اش می‌گوید . باشگاه لاغر اندام های گوشی های موبایل! . بافتن موها . بانوی ایرانی، بهترین ورزشکار زن سال 2014 آسیا . باید و نبایدهای طراحی دکور فضای داخلی خانه . ببخش . بخشش . بخشش کنید، اما . بخور نخور‌های پاییزی از دید طب سنتی . بدون رژیم گرفتن لاغر شوید . برای نوجوان خود وقت بگذارید . برخی از آثار نماز شب . برداشتن موانع موفقیت . برکات‌ ماه‌ رمضان‌ . بسیار مهم و حیاتی . بلایی که سیگار بر چهره می‌‌آورد . به بهانه فیلم ملک سلیمان (ارتباط،دوستی و ...با اجنه مسایل دیگر) . به زن بودنتان افتخار کنید . بهترزندگی کردن . بهترزیستن . بهترین . بهترین خوراکی‌ها برای داشتن چشمانی زیبا . بهترین دعاى حاجت . بهترین راهنمای انتخاب و خرید لباس پاییزی . بهترین فبلت‌هایی که می‌توانید در پاییز خریداری کنید . بهترین و بدترین موادغذایی برای دیابتی‌ها . بهترین و جالب ترین سلفی های 2014 . بهترین کرم دور چشم، مناسب سنِ شما . بهترینها برای سال نو . بهره مندی از دنیا . بهروز یاسمی . بیست معجزه . بیش از 120 انسان منجمد در انتظار حیات دوباره‌اند! . بیماری که جان مرتضی پاشایی را گرفت جدی بگیرید . بیوگرافی ناصر گیتی‌جاه . پاداش کسی که آیة الکرسی را زیاد می خواند . پاسخ . پاسخ به سوالات . پای صحبت «نامزد مرتضی پاشایی» . پایان یا آغاز عاشق . پایه تخت . پایه های اخلاق . پردرآمدترین شغل ها برای زنان . پرسش . پروانه . پروردگار . پس از فوت همسرش! . پسر . پل . پلک بزنید . پند . پوکی استخوان . پیام . پیام ضروری . " دانش کم چیز خطرناکی است " . "حبس" در انتظار مزاحمان تلفنی 115 . "زمین در خوش ترین احوال" . «بهنام تشکر» پدربزرگ شد! . 10 اختراع برتر 2014 معرفی شد . 10 ترفند ساده برای سال اول ازدواج . 10 تفاوت عمده بین مغز زنان و مردان! . 10 چیزی که زن‌ها درمورد مردها تنفر دارند . 10 چیزی که هرگز نباید روی صورت تان قرار دهید . 10 درس زندگی . 10 دلیلی که باعث می‌شوند هرگز ثروتمند نشوید! . 10 راز تحریک متابولیسم بدن . 10 راز حل نشده در مورد انسان‌های اولیه . 10 راز نادیده گرفته شده از تاریخ . 10 روش برای اینکه در زندگی خوش شانس باشیم . 10 فایده معجزه‌ آسای زنجبیل . 10 فرمول ساده برای چکاپ شخصی . 10 مسکن طبیعی عالی برای دردهای قاعدگی . 100 دلاری . 12 آلوده‌کننده هوای داخل خانه . 13 عادت روزمره که باعث پیری میشود . 13 واقعیت چینی که شاید نشنیده باشید . 1387 . 14 باور غلط گوارشی . 14 نکته برای رسیدن به زندگی شادتر! . 15 واقعیت جالب در مورد هند که تا به حال نشنیده اید . 15 کاری که افراد برخوردار از اعتماد به نفس بالا انجام نمی‌دهند . 15روز . 16 اشتباهی که شما را کوتوله نشان می‌دهد! . 18 توصیه همسرانه برای آقایان . 20 دقیقه قبل از خواب قهوه بنوشید . 22 نکته تغذیه‌ای،نمره سلامت‌ . 25 نکته طلایی . 27 چیزی که در 27 سالگی باید یاد گرفت . 3 سال متوالی خشکسالی متوسط تا شدید در 8 استان . 30 . 30 بلایی که نباید سرخودتان بیاورید !!! . 30سال . 4 برابر شدن جمعیت سالمندی ایران . 40 آموزه مهم درباره همسرداری از زبان ائمه . 40 درصد از 200 نوع سرطان، قابل پیشگیری است . 40 نکته مهم اخلاقی در 40 جمله کوتاه و خواندنی . 40درس . 5 اشتباه در شستن صورت . 5 ترفند برای کار کمتر و موفقیت بیشتر در زندگی . 5 نکته حیاتی برای پیاده روی در تابستان . 50 . 6 چای گیاهی که سالم تان می کنند . 6 راهکار برای فرار از استرس های کاری . 6 فایده . 7 پیشنهاد غذایی مهم پزشکان برای سلامت و زندگی شاد خانم ها . 7 دلیل کاهش تمایل زنان به بچه‌دار شدن . 7 غذای ساده برای 7 موقعیت حساس . 79 درصد روزهای امسال پاک و سالم بودند . 7سین . 8 جاذبه طبیعت گردی ایران . 8 غذای سمی . 8 ماده خوراکی برای کم کردن اشتها . 8 نکته مهم . 9 توصیه‌ مفید صبحانه‌ ای! . 9 عادتی که ثروتمندان در زندگی دارند . 9 یار سلامتی بدن به شرط اعتدال . Art . Beautiful letter . Best Photograph . change me . Frying eggs made easy . Kashmir . Nice Garden . RED X RED . sms-اس ام اس . snake man . Surgery of a snake . Taronga Zoo . wow!!! . آبان ماه . آبان، ماه کم آبی تهرانی ها . آتش چهارشنبه . آثار روابط جنسی از منظر قرآن . آخر الزمان . آخرین آمار ازدواج و طلاق در کشور . آخرین آمار بیکاری در کشور . آخرین حرف تو چیست؟ . آدم برفی . آرام شدن . پیامبر اکرم . پیامبر اکرم(ص) . پیامبر اکرم(ص) نمونه کامل اخلاق . پیامبراکرم . پیامبران . پیرزن و مرد گوژپشت . پیشگیری از بارداری در ابتدای ازدواج . پیشگیری از سرطان . پیشنهاد هیجان‌انگیز برای موهای شما . پیوندهای روزانه . تئوری پنجره شکسته . تاثیر رنگ های شاد بر خلاقیت انسان ها . تاثیر قرمزوآبی . تاثیر میوه‌های بنفش و آبی در تقویت حافظه . تاثیر والدین در اخلاق . تاریخچه هفت سین . تاریخچه ولنتاین . تبدیل برج آب قدیمی به یک خانه مدرن . تبریک . تجلیل از پدر تعلیم وتربیت ایران در روز جهانی کودک . تخریب 2 طبقه پاساژ علاءالدین... . تدابیر مردان در همسرداری . تدبیر درست . ترافیک پرحجم در جاده های کشور . ترایفـل کاسـه ای رنگی . ترفندهای ساده برای زندگی . ترفندهای یک کدبانوی کامل . ترول . ترک کف پا را جدی بگیرید . تزریق انسولین، باعث ایجاد سرطان خون می‌شود . تزیین تخم مرغ . تست . تستهایی جالب برای تشخیص طلای اصل از طلای تقلبی . تشخیص آلزایمر از طریق راه رفتن . تشخیص آلزایمر با تست بویایی ! . آزاردهنده‌ترین مشکلات اندروید جدید . آسون ترین کار و سخت ترین کار . آشنایی با علائم، راه‌های تشخیص و مقابله با ویروس‌ کرونا . آشنایی با علایم و نشانه بیماری ها در چهره . آشنایی با معماران چیره دست دنیای جانوران . آشنایی با ویتامین D و بیماری های کمبود ویتامین D . آفرینش زن . آلودگی در آب تهران نداریم . آمادگی ازدواج . آموزش درست کردن بهترین سیب‌ زمینی سرخ کرده‌ دنیا . آموزش نماز . آموزش کمک‌های اولیه به مصدومین اسید پاشی . آموزنده . آموزه های طنز و جالب عمه کتی . آنچه در مورد میگو باید دانست .
آرشیو
اشتراک
 
طراح قالب
www.parsiblog.com