نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل شریک دزد و رفیق قافله
مورد استفاده:
در مورد اشخاصی به کار میرود که با طرفین دعوا زدوبند داشته باشند.
روزی روزگاری، در دورهای که مردم برای تجارت و رفت و آمد بین شهرها و کشورها از حیواناتی مثل شتر استفاده میکردند. خطر غارت اموالشان توسط راهزنان زیاد بود. این گروهها در کمینگاههایی در مسیر کاروانیان مخفی میشدند و در یک وقت مناسب بر سر راه کاروانهای تجاری قرار میگرفتند و تمامی اموال آنها را غارت میکردند. اگر کاروانیان مقاومت میکردند و به دستورات آنها گوش نمیکردند ممکن بود حتی آنها را بکُشند غارتگران اموال دزدی شده را بین خود و همدستانشان تقسیم میکردند و پولی به دست میآوردند.
یک روز کاروانی متشکل از چند تاجر از شهری به قصد تجارت حرکت کردند و با خود اجناسی که در شهرشان تولید شده بود میبردند تا در شهر دیگری بفروشند و اجناسی که لازم دارند از آن شهر بخرند و بیاورند آنها میخواستند با این خرید و فروش سود کنند. در میان این تجار، تاجر جوانی هم بود که برای اولین بار قصد سفر برای تجارت را داشت، او تا آن موقع غارتگران را که به کاروانیان حمله میکردند ندیده بود. ولی با حرفهایی که از همسفرانش شنیده بود به شدت از اینکه توسط غارتگران غافلگیر شود، اموالش به سرقت رود و حتی به خودش حمله شود میترسید.
ولی با همه شنیدههایش نمیتوانست از سودی که با این خرید و فروش نصیبش میشد چشم بپوشاند چند روزی کاروان به آسودگی حرکت کرد. تا اینکه به جادهای کوهستانی و پرپیچ و خم رسید. در جادههای کوهستانی به خاطر اینکه کمینگاههای بیشتری وجود داشت احتمال غافلگیر شدن توسط راهزنان بیشتر بود. با رسیدن به این مسیر ترس و دلشورهی جوان تاجر هم بیشتر شد.
غروب بود که به پایین جادهی کوهستانی رسیدند. کاروانیان تصمیم گرفتند شب را آنجا استراحت کنند تا فردا صبح زود با انرژی و توان بیشتری از پیچ و خم آن عبور کنند. آنها بارهایشان را از اسب و حیوانات دیگر پایین آوردند تا حیوان هم استراحتی کند. چون احتمال حضور راهزنان در آن جاده زیاد بود، تجار تصمیم گرفتند کالاهای ارزشمندشان را پنهان کنند تا اگر نیمه شب در خواب مورد حملهی غارتگران قرار گرفتند تمام اموالشان را از دست ندهند.
با تاریک شدن هوا تجار شروع به پنهان کردن کالاهای ارزشمندشان در اطراف محل اقامتشان کردند. هرکس مشغول کار خودش بود و حواسش به دیگری نبود. تاجر جوان که خیلی میترسید اموالش را ببرد فکری به ذهنش رسید و تصمیم گرفت به جای اینکه اموالش را پنهان کند، گشتی در کوهستان بزند و غارتگران را پیدا کند و با آنها صحبت کند. همین کار را هم کرد. به مخفی گاه آنها رفت و به رئیس آنها گفت آمدهام معاملهای با هم بکنیم. دزد گفت: گوش میکنم.
تاجر جوان گفت: ما یک کاروان تجاری هستیم که در پایین کوهپایه اطراق کردیم تا شب را در آنجا استراحت کنیم. دزد گفت: این را که خودم میدانم. از معاملهات بگو. جوان گفت: من میدانم که شما امشب یا فردا صبح به ما حمله میکنید. من جوان هستم و این اولین باری است که به قصد تجارت سفر میکنم همهی داراییام را هم با خود آوردهام، اگر شما اجناس مرا بدزدید من شکست بزرگی میخورم.
ولی همراهانم همه از تجار بزرگ شهر هستند آنها امشب از ترس حملهی غافلگیرانه شما همهی اموال و اجناس با ارزششان را پنهان کردند. من میروم جای اموال پنهان شده آنها را علامت میزنم شما نیمه شب به ما حمله کنید و آنها را بردارید. دزد گفت: خوب در ازاء این اطلاعات از ما چه میخواهی؟ تاجر جوان گفت: می خواهم اموال من را دست نزنید و اینکه من هم مثل یکی از افراد گروه شما از تقسیم اموال دزدیده شده یک سهم داشته باشم.
راهزن گفت: صبر کن باید با دوستانم مشورت کنم. آنها گفتند: خوب، خیلی راحت بدون درگیری و خونریزی اموال این کاروان را غارت میکنیم و یک سهم هم به این تاجر جوان میدهیم. راهزن نتیجهی مشورت با گروهش را به تاجر خبر داد و جوان با شادی رفت.
جوان به سراغ همراهانش رفت و جای تک تک اموالشان را پیدا کرد، حتی به برخی در پنهان کردن اموالشان کمک کرد ولی خودش خونسرد روکشی روی اموالش انداخت و کنار آنها خوابید.
نیمهی شب گذشته بود و نزدیک صبح بود که گروه راهزنان از فرصت استفاده کردند موقعی که کاروانیان خواب بودند به آنها نزدیک شدند و جاهایی که علامت گذاری شده بود گشتند اموال را برداشتند و بردند آنها تقریباً اموال همهی تجار را بردند.
تاجر جوان که بیدار شد همراهانش هنوز خواب بودند. سریع خود را به کمینگاه راهزنان رساند، سهم خود را گرفت و به سرعت پایین آمد و آنها را میان اموالش پنهان کرد. تجار دیگر کم کم بیدار شدند و خبردار شدند که دیشب غارتگران به آنها حمله کردند و اموال پنهان شدهشان را بردهاند.
در نهایت کاروانیان به راه افتادند. در طول مسیر همه از بلایی که بر سر اموالشان آمده بود، ناله میکردند. تاجر جوان گفت: شما من را عصبانی میکنید همهاش ناله میکنید. من حوصله شما را ندارم من سریعتر میروم به شهر بعدی شما را در کاروانسرای شهر میبینم. تاجر جوان به سرعت خود را به شهر بعدی رساند و اموالی که سهمش از غارت راهزنان بود را به بازار برد و فروخت.
چند ساعت بعد کاروانیان به شهر رسیدند بعضی از تجار که قبلاً به آن شهر آمده بودند و در بازار شناخته شده بودند. آمدند تا سری به بازار بزنند و ببینند چه طوری میشود پولی به دست آورند که بتوانند به شهر خودشان بازگردند.
یکی از این تجار وارد حجرهی یکی از دوستانش شد تا از او کمک بگیرد. همین طور که نشسته بود و از بلایی که بر سر او و همراهانش آمده بود تعریف میکرد. یک لحظه چشمش به پارچهها و ظروف خودش که دیشب پنهان کرده بود و توسط غارتگران دزدیده شده بود افتاد. رو کرد به دوستش و گفت: این پارچهها و ظروف را از کجا خریدی؟ مرد حجره دار گفت: جوانی غریبه امروز صبح آورد، قیمت خوبی پیشنهاد کرد من هم خریدم. تاجر که دیشب متوجه غیبت همراه جوانش شده بود و رفتار امروز جوان هم برایش عجیب بود. گفت: اگر دوباره او را ببینی میشناسی؟ حجرهدار گفت: بله امروز صبح او را دیدم.
تاجر به کاروانسرا بازگشت و ماجرا را برای تجار دیگر تعریف کرد. آنها تصمیم گرفتند همه با هم نزد قاضی شهر روند و از تاجر جوان به خاطر خیانتی که کرده شکایت کنند. قاضی دستور داد او را دستگیر کنند. سپس دادگاه او را محکوم به پرداخت غرامت به تک تک همراهانش کرد. تا تو باشی شریک دزد و رفیق قافله نشوی.
جوان که چارهای نداشت مجبور شد تمام اموال و اجناس خودش را بفروشد تا بتواند غرامت را پرداخت کند و از زندان رفتن نجات پیدا کند.
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل با طناب کسی توی چاه رفتن
شبی هنگام خواب، صاحب خانه متوجه دزدی شد که وارد خانه شده است. صاحب خانه با زیرکی و به دروغ، به همسرش گفت مقداری پول در چاه داخل حیاط پنهان کرده ام تا از دست دزدان در امان باشد، دزد که صدای صاحب خانه را شنید فریب حرف صاحب خانه را خورد و خوشحال به داخل چاه رفت، سپس صاحب خانه به زنش گفت خانم چون هوا خیلی گرم است امشب رختخواب را در حیاط روی در چاه پهن کن، دزد که در پی یافتن پول به داخل چاه رفته بود هنگامی که از یافتن پول نا امید شد خواست که از چاه بیرون بیاید، اما دید که صاحب خانه روی در چاه خوابیده و به همسرش وعده خرید طلا می دهد و می گوید برای تو چنین و چنان می کنم، دزد از داخل چاه بلند فریاد زد، آهای زن صاحب خانه، من با طناب شوهرت به چاه رفتم، اما تو مواظب باش با طناب او در چاه نروی. بدین ترتیب دزد به دام افتاد.
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل سنگ مفت، گنجشک مفت
مورد استفاده:
در مورد اشخاصی گفته میشود که از انجام هر کاری میترسند در صورتی که آن کار اصلاً ضرری ندارد.
در گذشتههای دور، زن و شوهری سالیان سال در کنار هم زندگی میکردند تا پیر شدند. بچههای آنها ازدواج کرده و از پیش آنها رفته بودند و به همین دلیل آن دو کاملاً تنها بودند و تمام روز تنها صدایی که در خانه آنها به گوش میرسید صدای جیک جیک دستهی گنجشکهایی بود که روی درخت وسط حیاط آنها زندگی میکردند. پیرزن هر روز اضافهی غذا را گوشهی باغچه میریخت تا گنجشکها از آن بخورند.
تا اینکه پیرزن مریض شد و در اثر بیماری نیاز به استراحت بیشتری پیدا کرد و صدای دائم جیک جیک گنجشکها برایش آزاردهنده شده بود. پیرزن به پیرمرد غر میزد که این گنجشکها را بگو تا از اینجا بروند. ولی پیرمرد نمیدانست گنجشکهایی که سالیان سال به درخت خانهی آنها عادت کردهاند را چه طوری فراری دهد. هر بار که سنگی برمیداشت تا به آنها بزند یا نمیتوانست و یا اگر هم به سوی آنها پرتاب میکرد آنها میرفتند و دوباره برمیگشتند.
یکبار که زن داشت از صدای جیک جیک گنجشکها شکایت میکرد مرد گفت: تو بگو من چه کار بکنم. هر بار که به آنها سنگ میزنم میروند و دوباره بازمی گردند. زن جواب داد: سنگ مفت گنجشک هم مفت آنقدر بزن تا بروند.
نوشته شده توسط: الهه ناز
ضرب المثلهای اقوام ایرانی
هَمسَیَه که از هَمسَیَه برمِگِردَه مِگَه گوسَلَهت پایِ سَگِمَه دِندون گریفتَه
همسایه که از همسایه بر میگردد میگوید گوسالهات پای سگم را دندان گرفته است
به جایی مُرُم که روی وا ببینُم نِه دِرِ وا
به جایی میروم که روی گشاده ببینم نه در گشاده
دیفال رَه یگ رویه کاگل کِردَن
دیوار را یک رویه کاهگل کردن
منظور: کار را فقط از یک جنبه در نظر گرفتن
مرد به پارو می اَرَه زن به جارو بِدَر مِنَه
مرد با پارو میآورد و زن با جارو بیرون میاندازد
منظور: مرد با زحمت مال میاندوزد اما زن بیملاحظه خرج میکند
نِه خورده و نِه برده گیریفته دردِ گُرده
نه خورده و نه برده گرفته درد گرده
منظور: در کار دخالتی نداشته ولی همه زحمات و زیانها متوجه او شده است
نِدار خرِه داش و مرده شور جمتاسه
ندار خری داشت و مردهشوی جام برنجی بزرگی
منظور: ندید بدید است
ماس بریزه جاش مِمَنَه دوغ بریزه جاش چیمَنَه؟
ماست بریزد جاش میماند, دوغ بریزد جایش چه خواهد ماند؟
شو چارشنبه سوری ولوله یه
سر هر کوچه مگی زلزله یه
شب چهارشنبه سوری ولوله است و انگار سر هر کوچه زلزله است
گله نفتیه که هی هوا مره
بعضی وقتا فتنه هم بپا مره
گلوله ی نفتی رو میندازن بالا، بعضی وقتا هم دعوا میشه
میون هر کوچه آتیش و الو
بچه ها به دور آتیشا ولو
وسط هر کوچه آتیشه و بچه ها دورش جمعن
خرمن بته ره آتیش مزنن
آتیشا را با پاشا پیش مزنن
بوته ها رو آتیش میزنن و با پاهاشون مرتب میکنن
مرن از او دورا دورخیز مکنن
از روی آتیشا هی ورمیجی ین
دورخیز میکنن و از رو آتیش میپرن
مگن ای زردی مو از تو بشه
سرخی تو ای آتیش، از مو بشه
میگن زردی من از تو، سرخی تو از من
زنا یم میون حولیا خوشن
بری آتیشا خوشا ره موکوشن
زنها هم اون وسط خوشن و برای آتیش بازی خودشون رو میکشن!
دیره زنگوله دار دست پری
او میون مشغول رقصه، گل زری
پری دایره زنگی دستشه و گل زری اون وسط میرقصه
شور و شادی افتاده تو بچه ها
یکیشا مفته میون آتیشا
بچه ها شادن و یکی میفته تو آتیش
خشتکش الو گیریفته پسره
همه ی کارا او شو، خنده دره
شلوارش آتیش گرفته. همه ی کارهای اون شب خنده داره
زنا با خوداشا نیت مکنن
هر کدوم چیزی تو کوزه مندزن
زنا با خودشون نیت میکنن و هرکدوم یه چیزی تو کوزه میندازن
بعدش از توی کوزه در میرن
همه شم به فال نیکو مگیرن
بعد از توی کوزه در میارن و همه چیز رو به فال نیک میگیرن
ساعتی بعد تو کوچه پس کوچه ها
سر چارسو و کنار گذرا
چند ساعت بعد تو کوچه ها
زنا هی دوتا دوتا با همدگه
ویستادن که رهگذر چیزی بگه
زنها دوتا دوتا می ایستن و به حرفهای رهگذرها گوش میدن
جوونی اگر بخوانه یک غزل
توی او کوچه میفته به هچل
اگه یه جوون رهگذر غزل بخونه توی دردسر میفته
غزلش اگه که شاد شاد بشه
مین شعرش امید زیاد بشه
اگر غزل شاد و پرامید بخونه
با او نیت اونا دربیه جور
مندزه تو دل اونا شوق و شور
و با نیت زنها جور باشه، توی دلشون شادی میندازه
اما وای یه وقته شعره بد بشه
ماجرا ببین کجاها مکشه
ولی وای اگه اون شعر بد باشه، کار به کجاها میکشه!
لنگ کفشه مخوره توی سرش
با قلنبه مزنن توی پرش
با لنگه کفش و مشت میزنن اون رهگذر رو!
تزه از فالگوشی که راحت مشن
چادراشا ره تو روواشا مکشن
تازه وقتی فالگوش ایستادن تموم شد، چادرهاشون رو توی صورتشون میکشن
که کسی نشنسشا توی محل
مگیرن یک کیسه ای زیر بغل
تا شناخته نشن و یه کیسه زیر بغلشون میگیرن
یک ملاقه دستشا در خنه ها
به گدایی و به دنبال بچه ها
یه ملاقه میگیرن و با بچه ها در خونه ها به گدایی میرن
گاهیم مردی بری خوشمزگیش
تو چادر مره با یک عالمه ریش
گاهی هم یه مرد چادر سرش میکنه!
ماجرای شو چارشنبه سوری
از قدیم همیشه بوده ایجوری
از قدیم ماجرای شب چهارشنبه سوری اینجوری بوده
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل بخیل سومی را خدا بکشد
اگر کسی در زندگی بخیل باشد و خیر و خوبی او به دیگران نرسد این ضرب المثل حکایت حال او می شود.
روزی روزگاری سه رفیق وسه همراه که یکی از یکی بخیل تر بود،همدل و همسفر شدند.
آنها می رفتند که در بیابان کیسه زر پیدا کردند.
سکه هارا بیرون ریختند و همه را شمردند،ولی هرچه کردند نتوانستند آنها را بین خودشان تقسیم کنند. این بود که به جان یکدیگر افتادند وشروع به زد و خورد و دعوا کردند. کار دعوا گرم شده بود که ناگهان از دور گروهی سوار پیدا شدند .
سه رفیق دست از دعوا کشیدند و منتظر ماندن وقتی گروه سواران به آنجا رسیدند،یکی پرسید: « برای چه به جان هم افتاده اید؟ مگر بیابان جای دعواست؟»
اولی پرسید: شما که هستید و چرا می پرسید؟
بزرگ سواران گفت:من امیرزاده این شهرهستم.باید به من بگوییدکه چه شده؟
دومی گفت: ماسه نفر بخیل هستیم ،چیزی در بین راه پیدا کرده ایم که نمی توانیم آن را بین خودمان تقسیم کنیم.
امیرزاده گفت: این که کاری ندارد،تقسیم آن چیزی را که یافته اید به من واگذار کنید.
قول می دهم هر سه از کار من راضی شوید.
سومی گفت:درد ما این نیست! هیچ یک از ما سه نفر دوست نداردچیزی از آنچه را که دارد ، به دیگری برسد،برای همین این طور به جان هم افتاده ایم!
امیرزاده به فکر فرو رفت و گفت: این هم چاره ای دارد.هر یک از شما به من بگوید تا چقدر بخیل است که من کیسه زر را به او ببخشم.
اولی پرسید: یعنی چه؟
-یعنی این که هر کس بخیل تر باشد،این کیسه زر به او می رسد.
سه بخیل تا این راشنیدند،باسروصداشروع به تعریف از خودشان کردندکه زودتر بگویند.
امیرزاده آنها را ساکت کرد و گفت: آرام باشید! من می گویم که چه کسی حرف بزند.
بعد رو به بخیل اولی کرد و گفت:تو بگو که چقدر بخیلی؟
اولی گفت:جناب امیرزاده،من آنقدر بخیلم که حاضر نمی شوم حتی یک دینار به فرزند خودم بدهم و در این کار آنقدر پیش می روم که می گویم پول و داراییخودم،برخودم هم حرام است. برای همین دوست ندارم چیزی به دیگران بدهم.
دومی گفت: این که چیزی نیست! من آن قدر بخیل هستم که اگر کسی به دیگری چیزی ببخشد،چشم ودلم آتش می گیرد و حالم بد می شود!
امیرزاده گفت:خب تو بگو سومی؟
-هیچ کس به اندازه من بخیل نیست! برای آن که اگر کسی به خود من چیزی ببخشدجگرم آتش می گیرد ومی خواهم از غصه واندوه بمیرم!
امیرزاده این حرف ها را که شنید به همراهانش دستور داد بخیل سوم را بکشند،بخیل دوم را از آن سرزمین بیرون کنند و پول و دارایی بخیل اول را گرفت و میان همراهان خود تقسیم کرد. در حالی که با خود می گفت:بخیل سومی را خدا بکشد.
منبع:کتاب قصه ما مثل شد
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل, معنی ضرب المثل
1. مفهوم ضربالمثل«حوضی برایشان از آب پر سازم که تنها خود بتوانم آبش را بکشم» یعنی چه و برای چه کسانی فرموده است؟
مفهوم ضربالمثل این است که: «نقشهای برای آنها(طلحه و زبیر) طرح کنم که راه فرار از آن را نداشته باشند.»
این ضربالمثل را برای طلحه و زبیر فرموده است که خواهان خون عثمان بودند و جنگ جمل را به راه انداختند.
2. مفهوم ضربالمثل«گوسفند تک رو طعمه گرگ میگردد» یعنی چه و به چه مناسبتی حضرت علی ـ علیهالسلام ـ ذکر کردهاند؟
مفهوم ضربالمثل این است که: «از تنهایی و پراکندگی بپرهیز که انسان تنها طعمه شیطان میشود.» وقتی که حضرت راجع به اشتباهات خوارج سبک مغز سخن میگفت این ضربالمثل را بیان فرمودند.
3. ضربالمثل«خاشاک در چشم و استخوان در گلو» یعنی چه، و به چه مناسبت حضرت علی ـ علیهالسلام ـ ایراد فرمودهاند؟
این ضربالمثل را پیرامون غصب خلافت فرمودهاند که حضرت علی ـ علیهالسلام ـ در مقابل این غصب صبر و بردباری را پیش گرفتند که همچون خاری در چشم و استخوانی در گلو او را ناراحت میکرد.
4. معنای ضربالمثل«ذمه من گرو سخنانی است که میگویم و تمام آنها را ضمانت میکنم» چیست و به چه مناسبتی ایراد شده است؟
منظور و مقصود حضرت علی ـ علیهالسلام ـ این است که: در راستی گفتارم تردیدی نیست و باطل و نادرستی در آن راه ندارد. این ضربالمثل را آن حضرت هنگامی که مردم مدینه با او بیعت کردند فرمود.
5. ضربالمثل«شیری میخواهند از مادری که از شیردان باز ایستاده» به چه معنا است و در چه موردی ایراد شده است؟
معنای ضربالمثل این است که: طلحه و زبیر توقع دارند من هم مانند عثمان از مال فقرا و مسلمانان هر چه میخواهند به ایشان بدهم(لکن من چنین نخواهم کرد).
این ضربالمثل را در توبیخ کسانی ایراد میکند که توقعات بی مورد از آن حضرت داشتند.
6. حضرت علی ـ علیهالسلام ـ جمله«شما برای تیراندازی نشانه و برای خورنده لقمه و برای حمله کننده شکارید» را درباره چه کسانی فرموده و منظور آن حضرت چه بود؟
درباره اهل بصره. منظور آن حضرت این است که: شما به خاطر کم فهمی و نادانی، لشکر بیگانه(اصحاب جمل) را به شهر خود راه دادید که شما را هدف تیر خودشان قرار داده، و اموالتان را خورده و گرفتارتان ساختهاند.
7. مفهوم ضربالمثل«من بینی و چشم این کار را زدهام» چیست و در چه موردی گفته شده است؟
این ضربالمثل بجای ضربالمثل فارسی است که میگویند: «من همه طرف این کار را زیر و رو کردهام» یعنی این کاری که میخواهم انجام بدهم تصمیم نهایی من است. این ضربالمثل را حضرت در مورد جنگ با معاویه بیان داشته است و آن را حتمی میداند.
8. مفهوم ضربالمثل«تربت ایدیکم» یعنی«دستهای شما به خاک آلوده باد» یعنی چه و در مورد چه کسانی گفته شده است؟
یعنی خداوند شما را به فقر و پریشانی مبتلا سازد و خیر و نیکی نبینید. این ضربالمثل را حضرت علی ـ علیهالسلام ـ خطاب به اهل کوفه فرموده است هنگامی که در جنگ با اهل شام سستی و سهل انگاری ورزیدند.
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل هر قِرونی زیر هزار من سنگ است
قِران واحد پول دوره ی قاجار بود که در گویش مردم کرمان تا اواخر دوره ی پهلوی نیز به کار می رفت. هرچند که واحد پول تبدیل به ریال شده بود ولی مردم به هر ریال می گفتند یک قِران. «قِران» سکه ای بود که از فلز نقره ضرب می شد. کرمانی ها این واحد پول را «قِرون» می نامیدند.
بنابراین یک ریال را «یک قِرون» دو ریال را «دو قِرون» و… می نامیدند.
این ضرب المثل در گفتگوی پدرها و مادرها با فرزندانشان به منظور عادت دادن فرزندان به قناعت و دریافت درکی صحیح از اقتصاد خانواده به کار می رفت. هرگاه پدری مقداری پول برای تأمین هزینه های فرزندش به او می داد، همزمان با پرداخت پول، می گفت: این پول ها را بجا و به موقع و در راه درستی خرج کن. قدر آنها را بدان، زیرا هر قرونی از زیر هزار من سنگ به دست آمده است.
با توجه به اینکه در ترکیب این ضرب المثل از واژه ی «سنگ» استفاده شده است، به نظر می رسد سده ها و حتی هزاره ها را پشت سر نهاده باشد. شاید پس از اینکه انسان ها، عصر حجر و غارنشینی را پشت سر نهاده و وارد مرحله ی کشت و زرع شدند و با پدیده ای به عنوان «مازاد بر مصرف» رو به رو شدند و در نهایت «ترازو» را اختراع کردند، امکان دارد این ضرب المثل هم از همان زمان ها وارد زبان مردم شده و در هر دوره ای با کمترین واحد پول آن دوره بیان می شده است.
حال چرا هزار من(سه هزار کیلو) سنگ؟ نیاکان ما، مدنیت و شهرنشینی را از دهکده های کوچکی آغاز کردند که با استفاده از آب رودخانه ها و چشمه ها در آنها به کشت غلات مشغول شدند. بدیهی است که برای احداث زمین های کشاورزی، ناچار به جا به جا کردن سنگ ها و ریگ ها بودند. هنگام شخم زدن زمین هزاران تن سنگ و خاک جا به جا می شد و به هنگام آبیاری، باز هم سنگ و خاک جا به جا می شد. آنها به تجربه دریافته بودند که پول یا به معنی عام تر، ثروت در زیر سنگ نهفته است و بایستی با زحمت کشی و سخت کوشی آن را به دست آورد.
رفته رفته که شهرنشینی گسترش می یافت، بازار و ترازو به عنوان عناصر اصلی اقتصاد وارد زندگی مردم شد و هر کاسبی برای فروش کالایش، مجبور بود روزانه صدها و بلکه هزاران کیلو سنگ را در کفه های ترازو جابه جا کند تا رزق و روزی خانواده اش را به دست آورد. در این حالت نیز، پول از زیر سنگ به دست می آمد و عدد «هزار» در ضرب المثل مورد نظر ما، گویای بزرگی و اهمیت کار و ارزش پول است.
در پی بزرگ شدن جوامع و به هم پیوستن روستاها، مردم برای حل و فصل اختلافات و دفاع از خود در مقابل دزدان و غارتگران به پادشاهان نیاز پیدا کردند و شاهان برای احداث کاخ ها و مجسمه ی خود و نزدیکانشان به کوه کاف ها، سنگبرها و سنگتراشان احتیاج پیدا کردند و در نتیجه مشاغلی از این دست در جامعه پیدا شد که هزینه ی زندگی آنها از طریق جابه جا کردن سنگ های بزرگ تأمین می شد و لذا باز هم، پول در زیر سنگ نهفته بود.
با وارد شدن انسان به عصر آهن و فلزات دیگر، حرفه ی معدن کاری به جمع حرفه هایی پیوست که انسان ها ناچار بودند، روزانه با جابه جا کردن هزاران کیلو سنگ، قرص نانی در سفره ی خانواده بگذارند اما همین نان هم از زیر سنگ بیرون می آمد.
در شهرها و روستاهای کویری ایران، ایرانیان دست به اختراع شگفت انگیز «کاریز» زدند که بعدها به سایر نقاط دنیا نیز صادر شد. عده ای شامل: آب شناس، کاریزکن و کارگران ماهر با بیرون آوردن هزاران تن سنگ از چاه ها و کاریزها، توشه ی زندگی را فراهم می کردند.
مردم برای تهیه ی نان، ابتدا غلات را با سنگ به آرد تبدیل می کردند ولی پس از مدتی «دست آس» را اختراع کردند. دست آس از دو سنگ دایره شکل تشکیل می شد که سنگ زیرین ثابت بود و سنگ بالایی که متحرک بود، دسته ای چوبین و سوراخی در وسط داشت که گندم را از آن سوراخ بین دو سنگ وارد می کردند و با چرخاندن سنگ بالایی، گندم ها به آرد تبدیل می شد. عده ای به این حرفه مشغول بودند و درآمدشان از زیر سنگ به دست می آمد. افرادی هم که این سنگ ها را از کوه جدا می کردند، پول را از زیر سنگ بیرون می آوردند.
رفته رفته که شهرها بزرگتر می شد و کشورها پدید می آمد و برای تعیین قلمرو و کسب ثروت و قدرت بیشتر، لشکرها و ارتش ها پدید آمد، دیگر «دست آس» پاسخگو نبود و بار دیگر ایرانیان با استفاده از قدرت آب و باد، دست به اختراع «آب آس» یا آسیاب و «بادآس» زدند که به صورت شبانه روزی مقدار زیادی گندم و دیگر غلات را به آرد تبدیل می کردند.
در این فن آوری شگفت انگیز، سنگ بزرگی بر روی سنگی دیگر می چرخید و آرد تولید می شد. بنابراین صاحبان حرفه ی آسیاب بانی، نان خود و افراد خانواده را از زیر سنگ هایی به دست می آوردند که صدها کیلو وزن داشتند. با این وصف برای اینکه نان افراد جامعه تأمین شود، از ابتدا تا انتها، همه با سنگ سر و کار داشتند حتی نانواها که نان را روی سنگ می پختند.
حال بگذریم از اینکه چوپان ها و دامداران نیز با «سنگ کهنی» و پرتاب سنگ، دام ها را هدایت می کنند و سازندگان آرامگاه ابدی نیز با تراشیدن سنگ قبر، درآمد کسب می کنند. ماده ی اولیه ی بسیاری از کالاهای مورد نیاز ما، اعم از پوشاک و لوازم خانگی و حتی وسایل مربوط به فن آوری های جدید نیز از زیر سنگ به دست می آید و این ضرب المثل هنوز هم مصادیق اولیه خود را از دست نداده است. مهم این است که بچه ها از کودکی متوجه شوند که پول به سختی به دست می آید و باید با قناعت و هرس کردن برخی از آرزوهای دور و دراز و پرهیز از هوا و هوس، همیشه آبرومندانه زندگی کنند. چون به تعبیر امروزی «هر تومانی زیر هزار من سنگ است!»
به هر حال این سنگ در فرهنگ ما چنان اهمیتی دارد که زن کرمانی می گوید:«مرد اگر سنگی به خانه بیاره، بهتر از اینکه ننگی بیاره.»
جناب فردوسی توسی هم جامعه را به دو دسته تقسیم کرده، دسته ای اهل فرهنگ و دسته ی دیگر اهل سنگ:
(… یکی داستان/ بگویمت از گفته ی باستان/ پر از چاره و مهر و نیرنگ و جنگ/ همان از درِ مردِ فرهنگ و سنگ) منظور داستان بیژن و منیژه است که هم برای صاحبان حرفه های فرهنگی مناسب است و هم برای پیشه وران و جنگاوران و دلاوران و مردم کوچه و بازار.
مهدی اخوان ثالث در شعر کتیبه حکایت گروهی را روایت می کند که قصد دارند راز تخته سنگ بزرگی را که روی آن نوشته است:«کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند» و این گروه عرق ریزان موفق می شوند سنگ کوه پیکر را بچرخانند اما با حیرت مشاهده می کنند بر آن روی این تخته سنگ هم نوشته شده:«کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند!» هرچند شاعر برداشت دیگری از این سخن قدیمی دارد ولی به گمان حقیر، هدف جابه جا کردن سنگ و به دست آوردن پول بوده که در طول زندگی بشر ادامه داشته است.
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل بلکه را کاشتند سبز نشد
می گویند روزی ساربانی که از کنار یک روستای کویری می گذشت به زمین خشک و خالی ای رسید و شترهایش را آنجا رها کرد در این وقت ناگهان یکی از روستاییان آمد و شتر را زیر باد کتک گرفت ساربان گفت چه می کنی مرد؟چرا حیوان بینوا را می زنی ؟ روستایی گفت چرا می زنم؟مگر نمی بینی که دارد توی زمین من می چرد و از محصول من می خورد؟
ساربان گفت چه می گویی مرد؟ در این زمین که تو چیزی نکاشته ای به من نشان بده که شتر چه خورده؟
روستایی گفت چیزی نخورده؟ بلکه من همه ی زمین را گندم کاشته بودم شتر تو آمده بود و همه چیز را خورده بود و آن وقت چه می کردی؟
ساربان گفت: بلکه را کاشتند سبز نشد.
این مثل زمانی استفاده می شود که یک نفر بخواهد از یک کار اتفاق نیفتاده یا محال یک نتیجه ی قطعی بگیرد.
نوشته شده توسط: الهه ناز
ضرب المثل های خارجی, ضرب المثل
مردی که تبسم کردن نمیتواند نباید وارد هیچ دکانی شود.
مثل چینی
هر وقت که شادی تو ناراحتی دیگران را بهوجود آورد، منتظر انتقام باش.
مثل فرانسوی
بیرفیق شجاع، شجاعت ممکن نیست.
مثل آلمانی
خون شهدای یک قرن، چشمهای است که نسلهای قرون دیگر را سیراب میکند.
مثل آلمانی
تدبیر، ارزندهتر از زور است.
مثل آفریقایی
درستکاری، بهترین سیاست است.
مثل انگلیسی
مادامی که از رودخانه بیرون نیامدهای، سربهسر تمساح مگذار.
مثل آفریقایی
آدمی نباید با دست برهنه مار بگیرد.
مثلیوگسلاوی
اگر نمیخواهی سگ تو را گاز بگیرد، با دمش بازی مکن.
مثل آفریقایی
اگر عیوب خودمان را به خاطر داشته باشیم، عیوب دیگران را از یاد میبریم.
مثل عربی
برای فرار از دود، وارد آتش مشو.
مثل آذربایجانی
از درخت سکوت، میوه آرامش آویزان است.
مثل عربی
اگر میخواهی عاقل شوی، بنشین و گوش کن.
مثل آفریقایی
انسان باید با دیگران کم و با خودش زیاد حرف بزند.
مثل دانمارکی
تو ارباب سخنانی هستی که هنوز نگفتهای، ولی حرفهایی که زدهای ارباب تو هستند.
مثل عربی
جواب ندادن هم جوابی است.
مثل دانمارکی
دهان، پاها را حمل میکند.
مثل ایتالیایی
سکوت، کلامی است بدون صرف انرژی.
مثل هندی
کسی که سکوت میکند از خطر برحذر است.
مثل آفریقایی
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
ضرب المثل های قرآنی
1. «لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ»؛
چرا سخنی می گویید که به آن عمل نمی کنید.» (سوره ی صف، آیه ی 2)
به عمل کار برآید، به سخن دانی نیست.
2. «وَما عَلَی الرَّسُولِ إلاّ الْبلاغُ؛
پیامبر وظیفه ای جز رسانیدن پیام (الهی) ندارد.» (سوره ی مائده، آیه ی 99)
گر نیاید به گوش رغبت کس
بر رسـولان پیام بـاشد و بس
از ما گفتن بود.
3. «لِکُلِّ نَبأٍ مُسْتَقَر».
هر خبری را وقت معینی است.» (سوره ی انعام، آیه ی 67)
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
4. «ما عَلَی الْمُحْسِنین مِنْ سَبِیل؛
بر نیکوکاران باکی نیست.» (سوره ی توبه، آیه ی 91)
آن را که حساب پاک است از محاسبه چـه باک است
5. «قُلْ کُلّ یعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ؛
بگو هر کس بر حَسَب شکل گیری شخصیتش، عمل می کند.» (سوره ی اسراء، آیه ی 84)
از کوزه همان برون تراود که در اوست.
6. «ألَیسَ الصُّبْحُ بِقَریبٍ؛
مگر نه این است که صبح امید (پیروزی) نزدیک است؟» (سوره ی هود، آیه ی 81)
در نا امیدی بسی امید است پـایان شب سیه سپید است (نظامی)
7. «عَسی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وهُوَ خَیر لَکُمْ؛
و شاید چیزی را خوش ندارید و حال آن که خیر شما در آن است.» (سوره ی بقره، آیه ی 261)
دردا که طبیب صـبر* می فـرماید وین نفس حریص را شکر می باید
* صبر: نوعی گیاهی دارویی و بسیار تلخ.
8 ـ «فإنَّ مَعَ الْعُسْرِ یسْرا؛
پس به یقین بعد از هر سختی، آسانی است.» (سوره ی انشراح، آیه ی 5)
از پَسِ هرگریه آخر خنده ای است.
9. «اللّهُ یرزُقُها وإیاکُمْ؛
خداوند، او و شما را روزی می دهد.» (سوره ی عنکبوت، آیه ی 60)
هر آن کس که دندان دهد، نان دهد.
10. «وَلا تَجْعَلْ یدَکَ مَغْلُولَةً إلی عُنُقِکَ وَلا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ؛
وهرگز دستت را برگردنت زنجیر مکن (و ترک انفاق و بخشش مکن) و بیش از حدّ (نیز) دست خود را مگشا.» (سوره ی اسراء، آیه ی 29)
اندازه نگه دار که اندازه نکوست.
11. «وَلا یحِیقُ الْمَکْرُ السَّیءُ إلاّ بِأهْلِهِ؛
و اندیشه ی بد، جز اهلش را فرا نگیرد.» (سوره ی فاطر، آیه ی 43)
هر آن کس که اندیشه ی بد کند بـه فرجام بـد تـا تـن خـود کند(فردوسی)
12. «وَمَنْ أساءَ فَعَلَیها؛
وهر کس بد کند (به زیان) خود اوست.» (سوره ی جاثیه، آیه ی 15)
هر که بدی کـرد و به بد یارش هم به بد خـویش گـرفتار شد
13. «وَجَزاءُ سَیئَة سَیئة مِثْلُها؛
و جزای بدی، بدی است مانند آن.» (سوره ی شوری، آیه ی 40)
کلوخ انداز را پاداش سنگ است. (سعدی)
14. «وَلِکُلِّ أمّةٍ أجَل…؛
و برای هر اُمّتی اجلی است…» (سوره ی اعراف، آیه ی 34)
که کار خدای نه کاری است خرد قـضـای نبشتـه نشـایــد سـِتُـرد(فردوسی)
قضـا کشتی آن جا که خـواهد بَرد و گـر نا خـدا جـامعه بـر تن دَرَد(سعدی)
15. «وأنَّ لَیسَ للإنْسانِ إلاّ ما سَعی؛
و انسان را نیست جز آنچه کوشش کند.» (سوره ی نجم، آیه ی 39)
به جز از کشته خویش نَدرَوی.
نا بـرده رنـج گنج میسّر نـمـی شـود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد (سعدی)
16. «یعرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُمْ…؛
گناهکاران به چهره و سیمایشان شناخته شوند.» (سوره ی الرحمن، آیه ی 41)
رنگ رخسار خبر می دهد از سرّ ضمیر (سعدی)
17. «أولئِکَ الّذینَ اشْتَروا الضَّلالَةَ بِالْهُدی فَمَا رَبِحَتْ تِجارتُهُمْ وَما کانُوا مُهْتَدِین؛
آنانند که گمراهی را به بهای هدایت خریدند، پس تجارتشان سودی نکرد و از هدایت یافتگان نبودند.» (سوره ی بقره، آیه ی 16)
دین به دنیا فـروشان خـرند یوسف فروشند تا چه خرند
18. «واعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جِمیعاً ولا تَفَرّقوا؛
وهمگی به ریسمان الهی دست زنید و پراکنده نشوید.» (سوره ی آل عمران، آیه ی 103)
یک دست صدا ندارد.
19. «إنّی أری ما لا تَروْنَ؛
همانا من آن می بینم که شما نمی بینید.» (سوره ی انفال، آیه ی 48)
تو مو می بینی و من پیچش مو.
20. «واجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أهْلِی، هارونُ أخِی اُشْدُدْ بِهِ أزْرِی؛
و از اهل من برایم وزیری قرار بده. هارون برادرم را، پشت من بدو استوار کن.» (سوره ی طه، آیه ی 29)
اگر دو برادر دهد پشت به پشت تـن کـوه را بـاد مـانـد بـه مشت (فردوسی)
برادر پشت برادر است.
21. «قالَ یا نُوحُ إنَّهُ لَیسَ مِنْ أهْلِکَ إنَّهُ عَمل غَیرُ صالِح؛
ای نوح بی گمان او از اهل تو نیست او [صاحب] کرداری نا شایست است.» (سوره ی هود، آیه ی 46)
پسر نوح با بدان بنشست آثـار نـبـوتـش گـم شـد (سعدی)
22. «لَوْ کانَ فِیهما آلِهَة إلاّ اللّه لَفَسَدَتا؛
اگر در آن دو (آسمان و زمین) معبودانی جز خدای بودند، البته [هر دو] تباه می شدند.» (سوره ی انبیاء، آیه ی 22)
دو پادشاه در اقلیمی نگجند.
23. «وإذا مَرّوا بِاللّغْوِ مَرّوا کِراماً؛
و چون به بیهوده ای بگذرند، کریم وار در می گذرند.» (سوره ی فرقان، آیه ی72)
شتر دیدی، ندیدی.
24. «خَسِرَ الدُّنْیا وَالآخِرَة…؛
در دنیا و آخرت زیان کار شد.» (سوره ی حج، آیه ی 11)
از آن جا رانده، از این جا مانده.
25. «کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیهِمْ فَرْحُونَ؛
هر گروهی بدان چه نزد آنهاست، شادمانند.» (سوره ی مؤمنون، آیه ی53)
هر کسی را به کار خویش خوش است کس نگـوید کـه دوغ مـن تُـرش است
26. «واتَّقُوا فِتْنَةً لاتُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خاصّةً واعْلَمُوا إنَّ اللّهَ شَدیدُ الْعِقابِ؛
و بپرهیزید از فتنه ای که تنها به کسانی از شما که ستم کردند، نمی رسد و بدانید که خداوند سخت عقوبت می کند.» (سوره ی انفال، آیه ی 35)
آتش که گرفت خشک و تر می سوزد.
27. «إنّ الإنْسانَ لَیطْغی أنْ رآهُ اسْتَغْنی؛
انسان چون خود را بی نیاز بیند، سرکشی کند.» (سوره ی علق، آیه ی6 و7)
گر به دولت برسی مست نگردی، مردی
28. «کانَ الإنْسانُ کفوراً؛
انسان ناسپاس است.» (سوره ی اسرا، آیه ی6 و7)
نمک خوردن و نمکدان شکستن.
29. «والّذی جاءَ بِالصّدْقِ وصَدَّقَ بِهِ اولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ؛
و آن کسی که راستی آورد و آن را راست شمرد، آن گروهی هستند که ایشان پرهیزگارانند.» (سوره ی زمر، آیه ی33)
راستی کـن که راستان رستند در جهان راستان قوی دستند
30. «فإذا عَزَمْتَ فَتَوکَّلْ عَلی اللّهِ؛
پس چون اراده کاری کردی برخدا توکل کن.» (سوره ی آل عمران، آیه ی)
با توکل زانوی اشتر ببند.
31. «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ؛
هر نَفْسی، چشنده ی مرگ است.» (سوره ی آل عمران، آیه ی184)
اگر چـرخ گردون کشد زین تو سرانجام خشت است بالین تو
32. «وَما تُقَدِّمُوا لأنْفُسِکُمْ مِنْ خَیرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ؛
وهر کار خیر که از پیش برای خود بفرستید همان را نزد خدا می یابید.» (سوره ی بقره، آیه ی110)
دنیا مزرعه آخرت است.
برگ عیشی به گور خویش فرست کـس نـیـارد تــو پـیـش فـرسـت
بـیــا تــا بـرآریــم دسـتـی ز دل کـه نـتــوان بـرآورد فــردا ز گـِل (سعدی)