نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل سر شاخه نشسته و بیخش را می بری
یکی بود یکی نبود . دزدی بود که به باغ میوه ای رفته و مشغول دزدی بود . باغ خلوت بود و با خیال راحت از درختی بالا رفت و مشغول چیدن میوه ها شد . صاحب باغ از راه رسید و فریاد زد : آهای نامرد . بالای درخت چه می کنی؟ دزد که نمی دانست او صاحب باغ است گفت: نامرد خودتی، می بینی که مشغول کار در باغ خود هستم! صاحب باغ گفت: «حالا دیگر این جا باغ خودت هم شد؟ الان به حسابت می رسم».
دزد برای این که خودش را از تک و تا نیندازد چاقویی از جیب درآورد و مشغول بریدن شاخه ای شد که روی آن نشسته بود . و به صاحب باغ گفت: «عمو برو پی کارت می بینی که شاخه های اضافی را می برم» صاحب باغ خنده اش گرفت و گفت: «خجالت بکش . دروغ نگو . من صاحب باغم» دزد بیچاره بدجوری توی تله افتاده بود .
دوباره صاحب باغ گفت: بیا پایین . عقل هم خوب چیزی هست تو داری همان شاخه ای را می بری که رویش نشسته ای . از آن بالا روی زمین می افتی . دزد بیچاره فهمید که خراب کاری کرده خجالت کشید و از درخت پایین آمد و صاحب باغ هم دیگر چیزی به او نگفت او هم سرش را پایین انداخت و رفت .
از آن به بعد هر وقت کسی به کاری دست بزند که نتیجه اش جز ضرر رساندن به خودش نداشته باشد می گویند: «سر شاخه نشسته و بیخش را می بری»
نوشته شده توسط: الهه ناز
انواع ضرب المثل های کردی با معنی
خودا کووه ناسیگ وه فر نیگه بان
خدا کوه را می شناسد که روی آن برف می گذارد.
میمان یهی شهوه دعاگوو سهد ساله
مهمان یک شبه دعا گو صد ساله
ابرو خوود(خوت) له ده سخووده(خوته) هیوره ده په یو(چاو دیری لی بکه)
آبروی خودت دست خودته مواظب آن باش.
میهی یهکهتر گورگ بردهی سگ ژار مل خوهی شکان
گرگ، گوسفند دیگری را برده است، سگ فقیر گردن خود را می شکند
رووی ده سی وه ئه نجیر نه ره سی وه ت که ره سه
روباه دستش به انجیر نمی رسد می گوید نارس است.
پغشه خوهی چهسه و فشار خونی چهسه
مگس خودش چیست، فشار خونش چه باشد
ئاردی رشیاگ(بیخ) له ناو درگ(درک) کو گه ردوو نیوگ(نابیته وه)
آرد ریخته در خار زار جمع نگردد.
میه لهر خوهی چگ پوسالکهی برد وهرد
گوسفند لاغر رفت، پوست را هم با خود برد.
میرات خهر وه کهمتار رهسی
میراث خر به کفتار می رسد
کابرا سه ر بئاو تاشیگ
یارو سر بی آب می تراشد
خالوو که فیگه سه ر ئاو خوارزا ده خوار ئاو فیریگ کیگ
دایی در سر آب غرق می شود خواهر زاده در پایین آب دنبالش می گردد.
منیته کهیوانوو پهتگ ئهوشه کن
شبیه کدبانویی هستی که پته کهنه را از هم جدا می کند
م ده مهکینه دیام، کلاو ت ئاردینه
من از آسیاب می آیم کلاه تو آردی شده
میمان حهبیب خوداس
میهمان حبیب خداست.
مووریژه وهختی خوازی رسقی بوری بال و پهر دراری
مورچه به گاه قطع روزی، بال و پر در می آورد
مهگهر نان و گووش جایته
مگر نان را با گوش می جوی
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
تاریخ پیدایش امثال و حکم
ضربالمثل گونهای از بیان است که معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز در پس بعضی از آنها نهفته است. بسیاری از این داستانها از یاد رفتهاند، و پیشینه? برخی از امثال بر بعضی از مردم روشن نیست؛ با اینحال، در سخن بهکار میرود. شکل درست این واژه «مَثَل» است و ضرب در ابتدای آن اضافه است. به عبارتِ دیگر، «ضرب المثل» به معنای مَثَل زدن (به فارسی: داستان زدن) است.
کلمه” مثل ” عربی است و کلمه فارسی آن “ متل ” است . وقتی مثل گفتن صورت بی ادبانه پیدا کند آن را متلک می گویند .
در همه زبانهای دنیا ضرب المثل فراوان است . بعضی از مثل ها در همه زبانها به هم شباهت دارند .
هر قدر تاریخ تمدن ملتی درازتر باشد بیشتر حادثه در آن پیدا شده و مثل های بیشتری در آن وجود دارد و در زبان فارسی نیز ده ها هزار ضرب المثل وجود دارد .
مثل ها چند نوعند ؟
• عبارت مثل گاهی کوتاه است و در دو یا سه کلمه خلاصه می شود مانند (فیل و فنجان ) که می فهماند دو چیز از جهت کوچکی و بزرگی با هم تناسب ندارند . این مثل در اصل دارای 5 کلمه بوده ( آب دادن فیل با فنجان ) ولی معمولا با همان دو کلمه به اصل مثل اشاره میکند .
• عبارت مثل گاهی دراز است مانند ( آفتابه و لولهنگ هر دو یک کار را می کنند ولی ارزش آنها وقت گرو گذاشتن معلوم می شود ) چون لولهنگ از سفال ساخته شده ارزشش از آفتابه که از مس است کمتر است .
• مثل گاه یک عبارت ساده است و گاه یک خط شعر
( شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لپ اپ خورد گه دانه دانه )
ضرب المثل در لغت به معنای مثال زدن است. مردم در گفتگوهایشان برای اینکه منظور خود را بهتر بفهمانند، از ضرب المثل ها استفاده می کنند. ضرب المثل می تواند یک بیت شعر یا فقط یک مصراع شعر یا جمله ای معروف باشد.مثلاً وقتی کسی می گوید:« دو مار از یک سوراخ در نمیآید که یکیش ترکی بخواند یکیش فارسی»، منظورش اینست که فرزندان یک پدر و مادر برابرند و بر یکدیگر برتری ندارند. یا وقتی می خواهند بگویند کاری خیلی بد بوده و مورد تأیید هیچکس نیست ، می گویند :« سگ از جاش پا می شود ، بد می گوید یا تف و لعنت می کند.»
بررسی نظر کارشناسان در مورد ضرب المثل
دانشمندان و زبان شناسان نامدار هنوز تعریفی جامع و کامل برای کلمه? ضرب المثل نیافته اند. گرچه در این راستا تحقیقات بسیار ارزشمندی انجام و تفاسیر معتبری نیز ارائه شده است. علامه علی اکبر دهخدا در مقدمه امثال و حکم چنین می نویسد:
در زبان فرانسوی هفده لغت یافت می شود که در فرهنگ های عربی و فارسی همه آنها را «مثل» ترجمه کرده اند و در فرهنگ های بزرگ فرانسوی تعریف هائی که برای آنها نوشته اند مقنع نیست و نمی توان با آن تعریفات، آنها را از یکدیگر تمیز داد.
محقق معروف (Archer Taylor) که تحقیقاتش در اوائل قرن بیستم تأثیری شگرف در این زمینه داشته است، نتوانست تعریفی جهانشمول برای امثال و حکم پیدا کند.
وی در کتاب معروف خود اظهار می کند که تعریفی برای امثال و حکم نمی تواند وجود داشته باشد. با این وجود تعاریف مختلفی از گذشته تا حال ارائه شده است که مهم ترین آنها تعریف (Friedrich Seiler) می باشد. وی امثال و حکم(ضرب المثل) را چنین تعریف کرده است:
سخنان برجسته، روشن و پند آمیز و مستقل که در زبان مردم رایج است.
ضرب المثل سخن کوتاه و مشهوری است که به قصه ای عبرت آمیز اشاره می کند
تاریخ پیدایش امثال و حکم
آنچه به صورت علم در تاریخ ثبت شدهاست، اندیشه پیشگامان فلسفه در صدهاسال قبل از میلاد مسیح است. فلسفه قبل از سقراط ناظر بر علوم طبیعی بود و با اخلاقیات و دین و آئین مردم و سایر اعتقادات فکری و تربیتی آن دوران، کاری نداشت. فلاسفه تمام کوشش و توان خود را به بحث و بررسی در مورد علوم مادی و فعل و انفعالات طبیعی نموده و توجه خود را صرف علمالاشیاء میکردند.
آنچه جزو علم و دانش آن زمان محسوب نمیشد اخلاقیات و اصول اخلاقی و آراء معنوی جامعه بود. علیرغم بیتوجهی به این مهم، از بدو تشکیل اجتماعات شهری و تمدنهای باستانی، حتی قبل از ظهور ادیان بزرگ، انسانها به ضرورت اخلاق و ادبیات و فرهنگ وابسته به آن پی برده و به اهمیت آن در زندگی خود، آگاهی داشتند. امثال و حکم نیز قبل از طبقهبندی علوم و قرنها پیش از ظهور فلاسفه، وجود داشتهاست.
انسان اجتماعی، از تشخیص میان خوب و بد عاجز نبودهاست و بر اساس تجربه و برخورداری از اساطیر و داستانهای موجود، طبق نیاز و شرایط خود، به ساختن ضربالمثل وعبارات و اصطلاحات اخلاقی پرداختهاست. افکار سقراط در توسعه و رشد اخلاق نقش عمده دارد. وی اخلاق را مهم تر از سایر بخشهای علوم و به طور کلی فلسفه نظری میداند. سیسرو گفتهاست که سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد.
این گفتار بدین معنی است که انسان را به عنوان مرکز ثقل و محور مباحثات فلسفی قرار میدهد. شاگردان سقراط یعنی ارسطو و افلاطون دنباله بحث اخلاق را گرفته و به آن شکل علمی و فلسفی دادند. علم اخلاق به خصوص مرهون مساعی ارسطو است که برای آن اصول و مبانی قائل شد و این قوائد را در دسترس مردم قرار داد.
براساس متون تاریخی اولینبار ارسطو به جمعآوری امثال و حکم و تحقیق علمی آن اقدام نمود که متأسفانه رساله او بنام «امثال و حکم»∗، از بین رفتهاست. در یونان باستان فلاسفه، شعرا و نویسندگانی مانند: افلاطون، آپولونیوس، سوفکلس، همر، آریستوفان، آیشیلس، اوریپیدس و دیگران با بکار بردن «امثال» در آثار خود، آن را به عنوان بخشی از ادبیات، هم ردیف امثال سایره قرار دادهاند. نویسندگان و فلاسفه رومی مانند: پلاتوس، ترِنس، هوراس و سیسرو هم نوشتههای خود را مزیّن به امثال و حکم نموده ولی هیچکدام به جمعآوری یا تحقیق در پیرامون آن نپرداختهاند، ضمن اینکه اکثر مثلهای موجود در ادبیات رومی، متکی بر امثال و حکم یونانی است که بعدأ اروپائیان به ترجمه آنها اقدام نموده و به گنجینه فرهنگ عامیانه خود غنای بیشتری دادند.
نویسندگان معاصر نیز با استفاده از ضربالمثل در آثار خود و تغییر آنها بر اساس ولریسم، چهرهای طنزآمیز به ادبیات بخشیدهاند. نویسندگانی چون برتولت برشت، گونتر گراس، مارتین والزر، اریش کستنر، هانس ماگنوس انسنبرگر و هاینریش بل در آلمان و صادق هدایت، محمدعلی جمالزاده، علیاکبر دهخدا، ایرجمیرزا و عارف قزوینی و هنرمندان دیگر در ایران، ستارگان درخشان ادبیات و فرهنگ مردمی هستند و نامشان باقی.
در مورد پیدایش و رواج امثال و اصطلاحات مثلی هیچ گونه اطلاعی در دست نیست. جملاتی که امروزه به عنوان امثال و حکم شناخته شده و در تکلم عموم جاری است، ابتدا گفتار لحظهای و ترواش برقآسای اندیشه انسان سخنگو بوده که به لحاظ مؤثربودن، دقیقبودن و دلنشینبودن آن در ذهن شنونده حک و سپس تکرار شدهاست. اولین گوینده یک عبارت مثلی به همان اندازه ناشناس است که گویندگان و نویسندگان اشعار فولکلوریک و اساطیر باستانی.
کتب مقدس مانند تورات، انجیل و قرآن نه تنها یکی از سرچشمههای لایزال پند و اندرز میباشند بلکه بسیاری از امثال و حکم و اصطلاحات مثلی نیز این منابع اخذ شدهاند. اگر اناجیل عهد عتیق و عهد جدید را به عنوان منبع امثال و حکم و اصطلاحات مثلی شناختهاند، به دلیل ترجمه آگاهانه آن به وسیله نابغه زبان آلمانی، دکتر مارتین لوتر∗ است. ترجمه لوتر یک برگردان تحتلفظی نیست بلکه تولّدی دیگر از کتاب مقدس مسیحیان است که عناصر فرهنگی و ادبیات مردم آلمان (اروپا) در آن مؤثر بودهاست. به روایتی دیگر، مارتین لوتر ابتدا انجیل را آلمانی کرد و پس آنگاه به مردم آلمان هدیه نمود.
شایان ذکر است که حیات امثال و حکم به دوران قبل از کتابت و نوشتارهای ادیبانه باستانی رسیده که بعدأ به صورت نقلقول از گفتارهای ناب نوشته در ادبیات عتیق ملل متمدن ضبط شدهاند. کتیبههای متعلق به سومریها که با خط میخی نوشته شده، حاوی امثال و حکمی هستند که محققین «زبانشناس»∗ به کشف و ترجمه آن توفیق یافتهاند.
با توجه به مطلب فوق، هر اثر ادیبانهای که ضابط امثال و حکم باشد، نباید بدون تحقیق و بررسی، منشأ و مبدأ آن مَثَل تلقی گردد. بسیاری از امثال پیش از اینکه در آثار نویسندگان یا شعرا ظاهر شوند، مدتها در زبان و گویش عامیانه مردم رایج و سایر بوده و همانند افسانهها و قصهها، سینه به سینه نقل شدهاند. در کنار منابع شفاهی و گویشی، اهمیت ضبط و نگارش ادبی امثال و حکم، امثال سایره و اصطلاحات مثلی را نباید نادیده گرفت.
از این طریق نیز بسیاری از اشعار مردمپسند به لحاظ تکرار مداوم و انتشار آنها در دور و نزدیک، به قلمرو امثال و حکم راه یافته و با اقبال مردم مواجه شدهاند. اکثر قریب به اتفاق امثال و حکم اروپایی، ریشه در ادبیات قدیم یونان، روم و همچنین انجیل عهد قدیم و جدید دارد. قرن بیستم نیز زمینهای بسیار مناسب برای ایجاد مثل و عبارات مثلی به وجود آوردهاست.
امثال و حکم و اصطلاحات مثلیِ متولد در قرن نوزده و بیست، در زبانهای غیر اروپایی نیز رواج یافتهاست. در سالهای اخیر به لحاظ توسعه تبلیغات و آگهیهای تجارتی و استفاده از امثال به منظور کسب اعتبار برای کالاهای تجاری، و نقش رسانههای گروهی، اصطلاحات و امثال جدیدی به مِنَصّه ظهور رسیده، بنابراین دوران طرح و انتشار امثال و حکم به سر نیامدهاست.
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
ضرب المثل ترکی آذری
تولکویه دئدیلر هانی شاهدون دئدی قویروغوم.
«به روباهه گفتن شاهدت کیه؟ گفت: دمبم.»
هرکیم ائششه ک اولدو سنده پالانی اول
هرکس الاغ شد، تو پالان.
اوزو یئخئلان آغلاماز
خود کرده را تدبیر نیست
بش بارماغ بشیده بیر اولماز
پنج انگشت برابر نیستند
ایش قالسا اوستونه قار یاغار
کار امروز را به فردا مسپار
قورخان گوزه چوب دوشه ر
از هر چی بترسی، سرت میاد
زحمت سیز بال دادانمازسان
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
ایلان هر یئره ایری گدسه، اوز یوواسینا دوز گدر
مار هر کجا که کج بره، خونه خودش راست میره
آتاسئنا خئیئری اولمایان کیمه خئییری اولار؟
کسی که به پدرش خوبی نمیکند به چه کسی خوبی میکند
وغدا بوغدادان بیته ر
گندم از گندم بروید جو از جو
هر نه اکیرسن، اونودا بیچیرسن
هرچه بکاری همان را درو میکنی
وارلی گئیه نده دییه رلر موبارکدیر ، یوخسول گئیه نده دییه رلر هاردان تاپدین ؟
شخص پولدار بپوشد ( میگویند) مبارک باشید، فقیر بپوشد ، از کجا ، آورده؟
هرکس ساغ اولسون اوزونه
هرکس باید به خود متکی باشد و از دیگران انتظار نداشته باشد
هر زادئن تزه سی، دوستون کوهنه سی
هر چیز تازه اش خوب است دوست کهنه اش
بیر تیکه نی بیلمه ین، مین تیکه نیده بیلمز
کسی یک خوبی را که در حقش شده نفهمد هزار خوبی دیگر را هم نخواهد فهمید
آلله بیر قاپینی باغلاسا، آیری قاپی آچار
خدا گر ز رحمت ببندد دری زرحمت گشاید در دیگری
آغزیوا باخ تیکه توت
به اندازه دهانت لقمه بردار
زیانئن یارسئندان قایئتماق قازانجدئر
ضرر را از هر کجا بگیری نفع است
چوخ یاشایان چوخ بیلمز، چو گزه ن چوخ بیلر
کسی که زیاد عمر کند زیاد نمیداند، کسی که زیاد سفر کند زیاد میداند
چالما قاپیمی ، چالار لار قاپینی
درم را نکوب، در تو را هم می کوبند
آج قارین ، آجی آیران
شکم گرسنه، دوغ تلخ
ایتین ایاغیندان تیکان چیخاردیر
از پای سگ خار در میآورد.
ایری اوتوراق دوز دانیشاق
کج بشین، راست صحبت کن.
ایشله ین دمیری، پاس باسماز
آهنی که کار کند زنگ نمی زند
اوزو به زکلی ، ایچی ته زکلی
صورت بزک شده، داخلش کود ،پِهِن
اودا گلمیسن سویا ؟
به آتش آمدهای یا آب؟به جنگ آمدی یا صلح؟ آتش= جنگ، آب= صلح
قونشو قونشودان سحر اویانماغی اؤرگه نه ر
همسایه از همسایه، صبح بیدار شدن را یاد میگیرد.
کور آلاهدان نه ایستر ، ایکی گوز بیری اگری بیری دوز.
کور از خدا چی میخواد دوتا چشم یکی کج یک سالم.
ایت هورر کروان کئچر
جواب ابلهان خاموشی است
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل شده ملانصرالدین الاغی را که سوار شده حساب نمیکند
مورد استفاده:
در مورد افراد بیسواد و نادان بکار میرود.
روزی روزگاری، ملانصرالدین معروف که همه با شخصیت خاصش آشنا هستند مدتی در یک روستا ساکن بود، ملا با زحمت و تلاش صاحب خانه و زندگی، زمین کشاورزی و دامپروری مختصری شده بود. ملانصرالدین یک سال بعد از اینکه گندمهایش را درو کرد، شروع به جمع آوری و علوفهای برای حیوانات خودش کاشته بود کرد و یک هفتهای هم مشغول جمع آوری و بسته بندی علوفهها بود. وقتی کارش تمام شد با کوهی علوفه مواجه شد که باید به طویلهی خود میبرد و برای زمستان در آنجا انبار میکرد. ملا نگاهی به الاغ پیر و لاغر خود انداخت، با خود گفت: این حیوان باید با چند روز رفت و آمد دائم این همه علوفه را به طویله برساند و ممکن است در اثر این کار از بین برود، باید به فکر راه چارهای باشم.
فردای آن روز ملا به سراغ چند نفر از همسایههای خود رفت و از آنها خواست یک روز الاغ خود را به قرض بدهند. بعد از آن ملانصرالدین با پنج الاغ همسایههایش و یک الاغ خودش که بر آن سوار شده بود به راه افتاد.
وقتی از روستا خارج شد یکبار دیگر الاغها را شمرد تا مطمئن شود حیوانات به بیراه نرفتهاند. شمرد، یک، دو، سه، چهار، پنج و... تمام شد، الاغی برای شمردن نبود و ملا بسیار ترسید. حالا وسط کوهستان الاغ را از کجا پیدا کنم؟ اگر پیدا نشد، جواب صاحبش را چه بدهم؟ ملانصرالدین دیگر توان حرکت نداشت، قدم از قدم برنداشت. همانجا ایستاد تا فکر کند. هرچه فکر کرد چیزی به ذهن خاصش نرسید.
عاقبت یکی از اهالی روستا که از سرزمیناش به روستا برمیگشت، ملانصرالدین را دید که رنگ پریده و مستأصل با چند الاغ در راه ایستاده گفت: سلام! ملا که تازه متوجه حضور مرد کشاورز شد جواب سلامش را داد! مرد که حال ملا را دید، گفت: ملا اتفاقی افتاده میخواهی کمکت کنم؟ ملانصرالدین با بیحوصلگی گفت: یکی از الاغها گم شده؟ مرد کشاورز خندید و گفت: خوب! من فکر کردم که چه شده؟ مگر کجا میتواند برود، بگو چند تا الاغ بوده؟ ملانصرالدین که امید تازهای گرفته بود که یک نفر به او کمک خواهد کرد. گفت: شش تا و کشاورز شمرد یک، دو، سه، چهار، پنج و... دیدی راست میگویم یکی نیست. ملا دو بار دیگر حیوانها را شمرد و گفت: دیدی پنج الاغ هست؟
مرد کشاورز نگاهی تمسخرآمیز به ملا کرد و گفت: ملا از الاغ بیا پایین، و بعد الاغها را بشمار! ملا باز شمرد. یک، دو، سه، چهار، پنج، شش چی شد؟ دوباره شمرد بله شش تا بود. و با تعجب مرد کشاورز را نگاه کرد! مرد گفت: ملا شما الاغی را که بر رویش سوار بودی را به حساب نیاوردی؟ بیا با هم برویم الاغها را بار بزنیم و تا شب نشده به روستا بازگردیم.
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل روی طنابش ارزن پهن کرده است
روزی روزگاری در یکی از روزهای گرم و تابستانی ملانصر الدین توی خانه اش لم داده بود و استراحت می کرد . در این هنگام در خانه ی ملا به صدا در آمد . ملّا اصلاً دلش نمی خواست در آن هوای گرم از اتاقش بیرون بیاید . ناچار بلند شد و در را باز کرد . همسایه اش را پشت در دید .
همسایه گفت : سلام ببخشید مزاحم شدم . ملا با اخم جواب سلامش را داد. همسایه گفت : راستش همسرم ، لباس زیادی شسته است . ما هم یک طناب بیشتر نداریم و نمی توانیم همه ی لباس های شسته شده را روی آن پهن کنیم . آمده ام طنابتان را قرض بگیرم . ملّا با دلخوری به داخل خانه برگشت.
یکی دو دقیقه که گذشت ، آمد و غرغر کنان گفت : ببخشید همسایه ! متأسفانه روی طنابمان ارزن پهن کرده ایم تا خشک شود . اگر به طنابمان دست بزنم ، ارزن ها می ریزد زمین !
همسایه ملا ناراحت شد و گفت : مرد حسابی ! این چه حرفی است که می زنی ؟ مگر می شود دانه های ارزن را که خیلی هم ریز است روی طناب پهن کرد ؟ ملّا گفت : اگر تو آدم حسابی باشی ، بیشتر از این اصرار نمی کنی و به دنبال کار و زندگیت می روی ؟ آیا همین عذر و بهانه کافی نیست که تو بفهمی دلم نمی خواهد طنابم را به تو قرض بدهم ؟
و از آن به بعد هر وقت کسی برای انجام ندادن کاری بهانه های غیرمنطقی بیاورد می گویند : روی طنابش ارزن پهن کرده است
منبع:vista.ir
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل به مالت نناز به شبی بند است به حسنت نناز به تبی بند است
این مثل را در مورد کسی می گویند که به مال و مقامش می بالد و می نازد و مغرور می شود.
داستان هم از این قرار است:
مردی بود که ثروت زیادی داشت به طوری که حد و حساب نداشت صاحب قصر مجلل غلام و کنیز بود. روزی از روزها با خدم و حشم به حمام رفت. هنگامی که وارد خزینه حمام شد، غلام مخصوصش قلیان جواهر نشانی را برایش چاق کرد و هر مرتبه که سر از آب بیرون می آورد قلیان را به دهان او می گذاشت چند پک می زد و دوباره زیر آب می رفت. یک مرتبه که سرش را از آب ببرون آورد با خودش گفت:« آیا کسی از من بالاتر هست؟ آیا ثروت مرا کسی دارد؟» و به خودش مغرور شد. این فکر را کرد و به زیر آب رفت. همینکه سرش را از آب بیرون آورد، نه غلامی دید و نه قلیانی، صدا زد: « غلام ! غلام » دید خبری نیست دلاکهای حمام به صدای او دویدند جلو.
او فریاد زد: لباس های مرا بیاورید.» اما دید دلاکها، دلاکهای همیشه نیستند، تعجب کرد. خودش آمد لباس بپوشید دید یک دست لباس پاره و کهنه به جای لباس هایش گذاشته اند. صدا کرد:« پس لباس های من چه شده؟» استاد حمامی و دلاکها آمدند گفتند: « تو هر روز که به حمام می آیی لباس کهنه های خودت را می گذاری و یک دست لباس تازه و نوی مشتری ها را می دزدی. حالا خوب گیرت آوردیم.» و او را گرفتند و کتک زدند و لباس پاره ها را به او دادند و از حمام بیرونش کردند. وقتی وارد کوچه شد، دید این شهر جای دیگری است؛ شهر خودش نیست.
ناچار در شهر گردش کرد تا شب شد. گرسنه و خسته شده بود و جایی نداشت برود. مجبور شد شب را در تون حمامی بگذراند. وارد تون حمام شد. دید سفره نانی در آنجا هست. دانست که سفره نان مال تونوان است. سفره را پیش کشید و مشغول خوردن شد. شب را همان جا بسر برد و نزدیکی های صبح تون حمام را آتش کرد با خودش گفت: «عجالتاً که نان تونوان را خورده ام در عوض حمامش را گرم کنم.» تا اینکه تونوان از راه رسید مرد گفت:
« رفیق، نان تو را من خورده ام ولی عوضش تون را آتش کرده ام و حمام گرم است.»
تونوان ازاو خوشش آمد و او را پیش خودش نگاه داشت چند روزی آنجا بود که صاحب حمام دید عجب مرد زرنگی است و او را جامه دار حمام کرد. از آنجائی که زرنگی و در ستکاری به خرج داد، حمامی از او خوشش آمد و دخترش را به عقد او درآورد.
بعد از چند سالی دختر حمامی صاحب دو فرزند شد و چیزی نگذشت که حمامی مرد و ثروت او به دخترش رسید. اما مرد هر شب که به خانه می آمد افسرده میان فکر فرو می رفت و دست به قلتق3 می نشست و با کسی حرف نمی زد. تا اینکه زنش یک شب از او پرسید: « تو را به خدا به چه فکر می کنی؟» آیا به پدر من یا به چیز دیگری؟» زن آنقدر او را قسم داد تا اینکه مرد قصه را از اول تا آخر برایش گفت. زن به او گفت: «آدم وقتی صاحب ثروت شد نباید به مالش مغرور شود. اما حالا که اینطور شده شب برو روی پشت بام پلاس سیاه به گردن بیندار و به درگاه خدای متعال توبه کن و از خدا بخواه تا دو مرتبه به خانه خودت برگردی.
به شرطی که اگر دعایت مستجاب شد در فکر من و این دو بچه هم باشی.» مرد قبول کرد و با دل شکسته و پردرد رفت بالای پشت بام، پلاس سیاه به گردن انداخت و دو رکعت نماز حاجت خواند و به درگاه خداوند نالید و توبه کرد و مشغول مناجات بود که خوابش برد. یک وقت صدای اذان صبح به گوشش رسید سراسیمه بلند شد و نماز صبح را خواند و از زنش خداحافظی کرد و رفت که در حمام را باز کند. وارد حمام شد و لباسش را عوض کرد و رفت توی خزینه که زیر آب خزینه را بزند. وقتی سرش را از زیر آب بیرون آورد، غلام خودش را قلیان به دست بالای سرش دید.
تا خواست بگوید «غلام چرا...؟ » غلام زودتر گفت: « آقا، این دفعه رفتی زیر آب طول کشید. چند دقیقه است که منتظر شما هستم.» مرد بقیه مطلب را فهمید و شکر خدا را بجا آورد، از میان خزینه بیرون آمد، دید حمام اولی است. غلامان لباس هایش را حاضر کردند و لباسش را پوشید و به خانه رفت. زن به او گفت: « امروز کمی دیرتر از حمام آمدی؟» مرد تعجب کرد و گفت: « چند سال است، که من رفته¬ام. زن گرفته¬ام. دارای دو فرزند شده¬ام. تازه زنم می گوید امروز دیرتر آمدی.» فهمید قدرت خدای بزرگ است واین بیت را گفت:
به مالت نناز به شبی بند است به حسنت نناز به تبی بند است
بعد چند نفر از غلامان را فرستاد و نشانی آن شهر را هم به آنها داد. رفتند زن و فرزندانش را آوردند. دیگر تا عمر داشت ناشکری نکرد و به خودش مغرور نشد و ثروتش را در راه خدا خرج کرد.
یادداشت: دهخدا در امثال و حکم این ابیات را مترادف مثل فوق آورده است: به حسنت مناز به یک تب بند است به مالت منار به یک شب بند است
بر مال و منال خویشتن غره مشو کان را به شبی برند و این را به تبی
بس خون کسان که چرخ بی باک بریخت بس گل که برآمد از گل و پاک بریخت
بــر حسـن و جـوانـی ای پسر غـره مشـو بس غنچه ناشکفته بــرخــاک بــرییخت
منبع :vista.ir
نوشته شده توسط: الهه ناز
ریشه ضرب المثل های فارسی
در روزگاری دور آهنگری در بلخ می زیست که مثل همه ی آهنگران داستان های ایرانی تنش می خارید و هی بینی در کار حاکم وقت می کرد !!
حاکم محلی ، که از دست او به تنگ آمده بود نامه ای به مرکز می نویسد و شرح حال می گوید و درخواست حکم حکومتی برای کشیدن گوشش می خواهد و طبق معمول داستان را یک کلاغ چهل کلاغ می کند !!!
پادشاه که نه وقت بررسی داشت و نه حال بررسی ، نخوانده و ندانسته یک خط فرمان می نویسد مبنی بر اینکه به محض دریافت حکم گردن آهنگر را بزنید تا درس عبرتی برای همه باشد و بدانند جریمه ی تمرد و سرکشی چیست !! حکم صادره را به پای کبوتری بسته روانه می کنند ، کبوتر نامه بر بجای اینکه به بلخ پرواز بکند بطرف شوشتر حرکت می کند!!!
خلاصه اینکه حاکم شوشتر نامه را می خواند و اطرافش را خوب نگاه می کند و می بیند در شهرشان آهنگری نیست و از طرفی حکم حاکم است و کبوتر نامه بر هم که وظیفه شناس است و کار درست ... !!! نتیجه می گیرد شاید در مرکز به مس ، آهن می گویند و برای همین تنها مسگر شهر را احضار و حکم حاکم را در مورد او اجرا می کنند !!!
گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته
نوشته شده توسط: الهه ناز
داستان ضرب المثل با شیطان ارزن کاشته
مورد استفاده:
در مورد افرادی است که برای سود بیشتر با افراد حیله گر و مکار معامله میکنند.
روزی روزگاری شیطان از درهی خوش آب و هوایی که روستایی در آن قرار داشت میگذشت. مردم آن روستا به دلیل داشتن آب کافی و زمین حاصلخیز کشاورزی پررونقی داشتند و به جهت همین کشاورزی خوب و پربرکت و نعمت فراوان با یکدیگر بسیار خوب و صمیمی رفتار میکردند. زمانی که شیطان وارد این روستا شد و رفتار خوب مردم را دید خواست تا در کنار آنها بماند و مشغول کشاورزی شود.
او سر اولین زمینی که رسید به مرد کشاورز سلام کرد و خواست تا به او کمک کند. چند روزی که خوب کار کرد و باعث اعتماد صاحب زمین شد به او پیشنهاد کرد تا با هم شریک شوند و محصول نهایی را بین خودشان تقسیم کنند. مرد کشاورز که تلاش و کوشش او را دید قبول کرد. به امید اینکه با هم بذر بیشتری میکارند و محصول بیشتری برداشت میکنند و سود بیشتری خواهند برد.
آنها سال اول با هم کار کردند زمین را شخم زدند بذر چغندر را کاشتند و آب و کود مناسب به آن دادند. زمین که سبز و آباد شد شیطان به شریکش گفت: زمین برای توست و برگهای سبز نوید محصول خوبی میدهند، پس آنچه روی زمین است برای تو و آنچه زیرزمین است برای من. وقت برداشت محصول مرد صاحب زمین برگهای سبز را چید و برای خوراک دام خود برد و بقیه را هم انبار کرد تا بفروشد. شیطان چغندرها را که اصل محصول بودند را از زیر زمین برداشت کرد، فروخت و سود خوبی برد. بعد از مدتی برگهای چغندر در انبار گندید و خراب شد و تمام زحمات کشاورز از بین رفت.
سال بعد شیطان باز هم به مرد کشاورز پیشنهاد شراکت داد و مرد سادهلوح پذیرفت. کشاورز تصمیم گرفت زرنگی کند و بگوید هرچه داخل زمین است برای من و هرچه روی زمین است برای تو. به همین دلیل شیطان گفت: امسال ارزن بکاریم. آنها دوباره با یکدیگر زمین را شخم زدند. بذر پاشیدند و آب و کود مناسب به آن دادند تا اینکه موقع برداشت محصول شد و هریک از شرکاء سهم خود را از زمین برداشت کردند. شیطان با خوشحالی تمام خوشههای پربار ارزن را از روی زمین برداشت کرد. نوبت مرد سادهلوح که شد هرچه زمین را کند جز ریشهی شاخههای ارزن هیچ نیافت.
نوشته شده توسط: الهه ناز
ضرب المثل در مورد دوست جدید
دوری و دوستی
با دوستان بساز و بر دشمنان بتاز.
**** ضرب المثل در مورد دوست ****
تو اول بگو با کیان دوستی// پس آنگه بگویم که تو کیستی
دوست و مگس هردو در تابستان ظاهر میشوند.
**** زیباترین ضرب المثل در مورد دوست ****
با دوستان مروت، با دشمنان مدارا.
دوستیِ خاله خرسه
**** جدیدترین ضرب المثل در مورد دوست ****
هرچه از دوست می رسد، نیکوست.
دوستان وفادار بهتراز خویشند.
**** ضرب المثل درمورد دوستی ****
هنگام نیاز، دوستان واقعی شناخته میشوند.
آن کس که در هرجا دوستانی دارد، همه جا را دوستداشتنی مییابد.
**** ضرب المثل در مورد دوست و دوستی ****
با دوست چو بد کنی، شود دشمن تو.
دوست آن باشد که گیرد دست دوست، در پریشان حالی و درماندگی
**** ضرب المثل در مورد دوست خوب ****
به عالمی نفروشیم مویی ازسر دوست.
وقتی از اخلاق یک فرد سر در نمیآوری، به دوستانش نگاه کن.
**** ضرب المثل در مورد دوست خوب ****
دوست، ما را و همه نعمت فردوس، شما را.
دشمن دانا به ازنادان دوست.
**** ضرب المثل در رابطه با دوست ****
چون کوی دوست هست، به صحرا چه حاجت است.
دوستان را دل نوازی کن که جانبازی کنند.
**** ضرب المثل درباره دوست ****
دوست، ما را و همه نعمت فردوس، شما را.
دوستی وصله شده به ندرت به کیفیت سابق باز میگردد.
گردآوری: بخش سرگرمی بیتوته